مشتی خاک بر دهان پورپیرار (1): آن شمال افسانه ای

آنهایی که با ناصر پورپیرار آشنایی دارند، می دانند که طبق نوشته هوشنگ صادقی ایشان تاریخ را با داستان نویسی اشتباه گرفته­اند و پر بی­راه نیست اگر ایشان را به سبک ایرانیان ننه ناصر قصه گو بنامیم. در این یادداشت می­خواهم به آنها که عاشق چنین جاعل بزرگی شده­اند نشان دهم که چگونه با استاد خطاب کردن وی، مهری بر تلاش وی در تحمیق خوانندگان می­زنند. به حتم زمانی که پانترکها او را استاد خطاب می­کنند وی به آنها پوزخند می­زند.
پورپیرار در کتابهایش چنین می­نگارد که انگار شاهد تمام وقایع بوده و از آنها فیلم و عکس هم تهیه کرده است! وی در کتاب اولش "برآمدن هخامنشیان" در فصلی به نام "در جستجوی سرزمین" به خیال خود به این نتیجه می­رسد که سرزمین پارسها را نمی­توان مشخص کرد! پس از این به اصطلاح شک آفرینی در ذهنهای کوچک، در آخرین فصل کتابش به نام "چاره اندیشی یهود" در صفحه 205 کتاب برآمدن هخامنشیان مدعی می­شود که کوروش و قوم آن نه فقط به ایران، اصولا به شرق میانه تعلق نداشته است. ایشان البته فراموش می­کنند اگر آنها را غیر بومی می­خواند پس چگونه این سرزمین را ایران نام می­نهد.
در ادامه همان صفحه نقلی حدود دو صفحه­ای از کتاب ارمیا می­آورد. وی برای بسترسازی برای آنچه در ذهن دارد جمله "زیرا قومی از سوی شمال بر بابل هجوم خواهند آورد" را سیاه می کند تا توجه خواننده را جلب کند، ولی رندانه از آن چیزی نمی­گوید تا در جای دیگر با اشاره به آن بیشترین بهره را ببرد. چند صفحه بعد یعنی صفحه 213 با آوردن بخشهایی از کتاب ارمیا و با سیاه کردن بخشهایی که به شمال اشاره دارند نظریه قلابی خود را ارایه می کند که:
میتوان پذیرفت که یهود این "قوم نیرومند سنگ دل" را "سوار بر اسب و به تاخت" یکسره از استپهای میانی روسیه به پاکسازی شرق میانه و آزاد کردن اسیران و ثروت خود مامور کرده است (برآمدن هخامنشیان، ص. 214)
بدین ترتیب این مورخ بین النهرینی مشکل هخامنشیان را در نداشتن خاستگاه حل کرد! دوستان و دشمنان رفیق ناصر به خوبی به اعتقاد راسخ وی به اعتبار تورات آشنا هستند. به همین دلیل ما نیز از همین منبع مورد تایید پورپیرار استفاده خواهیم کرد. خوب، تا الان با دلایل شمالی بودن (!) قوم کوروش آشنا شدید.
هر کس به اندازه یک مثقال از تاریخ بابل آگاهی داشته باشد می­داند که بابلیان بودند که به اورشلیم حمله کرده و آن را ویران کردند. حتی پورپیرار هم به این موضوع اعتراف دارد و آن را تایید می کند:
آخرین ضربه را مردم یهود از نبوکدنصر پادشاه بابل دریافت کردند که به پراکندگی کامل اسباط، تسلیم اورشلیم و خرابی خانه خدا در بیت المقدس منجر شد. نبوکد نصر ثروت معابد را به بابل کشاند و گروه کثیری از صاحب منصبان، ثروتمندان، هنرمندان، علما و صنعتگران یهود را، به اسارت به بابل برد (برآمدن هخامنشیان، ص. 197-196)  
طبق نظر پورپیرار اسارت و برچیده شدن کامل تمدن یهود، کینه­ای در دل یهودیان کاشت تا از بابل انتقام بگیرد. یهودیها برای این کار از کوروش هخامنشی استفاده کردند. به چه دلیل کوروش؟ چون در تاریخ خوانده­ایم که او به بابل حمله کرد و یهودیان را آزاد و روانه اورشلیم نمود. در همین گیر و دار رفیق ناصر مدعی می­شود که قوم کوروش یک قوم شمالی است. دلیل آن هم اینکه تورات گفته!
تا اینجا همه قبول داریم که بابل به اورشلیم حمله کرد و یهودیان را به اسارت برد. برای ادامه بحث برای اینکه دل رفیق ناصر و دوستانش را بدست بیاوریم، فرض می­کنیم که جایگاه قوم کوروش مشخص نیست. اما آیا جایگاه بابل و اورشلیم هم نامشخص است؟ پاسخ صد البته خیر است که پورپیرار و پورپیراریان هم به آن معترفند.
پس تا حالا داریم: 1- بابل به اورشلیم حمله و یهودیان اسیر شدند. 2- یهود برای انتقام گیری به دنبال چاره رفت. 3- بر اساس توصیف تورات قومی که بر بابل یورش برد شمالی بود. 4- پورپیرار بر اساس بند 3 می­گوید که کوروش از قومی شمالی بوده است 5- جایگاه بابل و اورشلیم روی این کره خاکی مشخص و هیچکس نسبت به آن شکی ندارد.
حال به سراغ تورات این یگانه منبع قابل اعتماد پورپیرار می­رویم تا ببینیم در آن چه می­گذرد و رفیق ناصر در آنجا چه چیزهایی را پوشیده نگهداشته تا در تحمیق طرفدارانش موفق باشد.
در باب یکم، در بخشی به نام دو رویا می خوانیم:
بار دیگر خدا از من پرسید حالا چه می بینی؟ جواب دادم یک دیگ آب جوش از سوی شمال بر این سرزمین فرو میریزد. فرمود: آری این بلایی از سوی شمال بر تمام این سرزمین نازل خواهد شد. من سپاهیان مملکتهای شمالی را فرا خواهم خواند تا به اورشلیم آمده تخت فرمانروایی خود را آنار دروازه های شهر برپا دارند و همه  حصارهای آن و سایر شهرهای یهودا را تسخیر کنند. اینست مجازات قوم من بسبب شرارتهایشان! آنها مرا ترک گفته، خدایان دیگر را می پرستند و در برابر بتهایی که خود ساخته اند، سجده می کنند. (عهد عتیق، ارمیا، 16-13 :1)    
در اینجا به روشنی دیده می­شود که خدای یهود به ارمیا می­گوید که قوم یهود را به دلیل بت­پرست شدن با عذابی شمالی تنبیه خواهد کرد. در ادامه می­خوانیم:
سپاهیان نیرومند شمال مانند شیران غران بسوی سرزمین اسرائیل در حرکتند تا آن را ویران ساخته، شهرهایش را بسوزانند و با خاک یکسان کنند. (عهد عتیق، ارمیا، 15 :2).
راه اورشلیم را با علامت مشخص کنید! فرار کنید و درنگ ننمایید! چون من بلا و ویرانی مهلکی از سوی شمال بر شما نازل خواهم کرد. نابود کننده قومها مانند شیری از مخفی گاه خود بیرو ن آمده، بسوی سرزمین شما در حرکت است! شهرهایتان خراب و خالی از سکنه خواهد شد. پس لباس ماتم بپوشید و گریه و زاری کنید، زیرا شدت خشم خداوند هنوز کاهش نیافته است (عهد عتیق، ارمیا، 8-6 :4).
ای اهالی بنیامین فرار کنید! برای نجات جانتان از اورشلیم فرار کنید! در شهر تقوع شیپور خطر را به صدا درآورید، در بیت هکاریم نشانه های خطر را برپا کنید، چون بلا و ویرانی عظیمی از سوی شمال به اینسو می آید! (عهد عتیق، ارمیا، 1 :6).
از سرزمین شمال لشکری در حرکت است و قوم نیرومندی برای جنگ با شما برخاسته­اند. ایشان به کمان و نیزه مسلحند، سنگدل و بیرحم هستند و وقتی بر اسبهای خود سوار میشوند، صدایشان مانند خروش دریاست! آنها برای جنگ با اورشلیم مهیا شده­اند (عهد عتیق، ارمیا، 22 :6).
اینک هیاهویی به گوش میرسد! هیاهوی لشکر بزرگی که از سوی شمال می آید تا شهرهای یهودا را ویران کند و آنها را لانه شغالها سازد! (عهد عتیق، ارمیا، 22 :10).
ای اورشلیم نگا ه کن! دشمن از سوی شمال بسوی تو می آید! (عهد عتیق، ارمیا، 20 :13).
همانگونه که می­بینید، خدای یهود حمله بابل به اورشلیم را نیز شمالی دانسته و آشکارا بابل را قومی شمالی می­خواند! در باب 16 می­خوانیم:
از این رو شما را از این سرزمین بیرون انداخته، به سرزمینی خواهم راند که هرگز نه خود شما آنجا بوده­اید و نه اجدادتان، در آنجا می­توانید شبانه روز به بت پرستی بپردازید و من هم دیگر بر شما رحم نخواهم نمود (عهد عتیق، ارمیا، 13 :16).
آشکارا خدای یهود می­گوید که شما را تبعید خواهم کرد و به خوبی می­دانیم که آنها به کجا فرستاده شدند. آری به بابل.
 با اینحال خداوند می­فرماید زمانی می­آید که مردم هرگاه بخواهند درمورد کارهای شگفت انگیز من گفتگو کنند، دیگر اعمال عجیب مرا به هنگام بیرون آوردن بنی اسرائیل از مصر، ذکر نخواهند نمود، بلکه در این باره سخن خواهند گفت که من چگونه بنی اسرائیل را از سرزمین شمال و همه سرزمینهایی که ایشان را به آنها رانده بودم، باز آورده­ام. بلی، من ایشان را به سرزمینی که به پدرانشا ن داده­ام باز خواهم گرداند (عهد عتیق، ارمیا، ۱۴ و ۱۵ :16).
در اینجا نیز دیده می شود که سرزمین تبعید (بابل) در شمال قرار دارد. در باب 22 نام کسی که به اورشلیم حمله می کند نیز ذکر شده است: نبوکدنصر! آشکار است که آن نیروی شمالی همان نیروی بابل است.
خداوند به یهویاکین، پسر یهویاقیم، پادشاه یهودا چنین می­فرماید: تو حتی اگر انگشتر خاتم بر دست راستم بودی، تو را از انگشتم بیرون می­آوردم و به دست کسانی می­دادم که به خونت تشنه­اند و تو از ایشان وحشت داری، یعنی به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل و سپاهیان او! (عهد عتیق، ارمیا، 25و 24 :22).
فکر کنم به اندازه کافی شمال در این نوشته­ها دیدید! اگر بخواهیم مثل پورپیرار نتیجه گیری کنیم پس باید بگوییم بابل در شمال بوده است! یعنی در کنار قوم کوروش یا به قول رفیق ناصر در کنار خزران! به راستی او خواننده خود را به چه انگاشته است؟ اگر قاعده را بر نوشتار تورات بگذاریم و مثل رفیق ناصر بخواهیم نتیجه گیری کنیم پس باید بگوییم در دنیا دو بابل وجود دارد یکی در شمال اورشلیم و یکی در شرق آن!!! احتمالا به همان شیوه باید بگوییم کسانی تلاش دارند بابل را پنهان کنند! ولی جای بابل بسیار مشخص­تر از آنست که کسی در آن شک کند پس چرا تورات بابلیان را قومی شمالی معرفی کرده؟
شاید این پرسش پیش آید که آیا در دیگر کتابهای یهود هم بابل، شمالی دانسته شده است؟ پاسخ مثبت است. در کتاب حزقیال در جایی گفته می­شود که صور از سقوط اورشلیم خوشحال شده است و می­خواهد جای آن را بگیرد که خدای یهود می گوید:
خداوند می­فرماید من نبوکدنصر پادشاه بابل شاه شاهان را از شمال با سپاهی عظیم و سواران و عرابه­های بیشمار به جنگ تو می­آورم. (عهد عتیق، حزقیال، 7 :26).
همانگونه که می­بینید شکی نمانده که تورات بابل را هم شمالی می خواند! حال فکر می­کنید آیا باز هم بازی رفیق ناصر با واژه شمال محلی از اعراب دارد. باید بر او که همه را مثل خود کودن فرض کرده، خندید.
اما صبر کنید قصه شمالیها هنوز تمام نشده است. در باب 46 کتاب ارمیا به مصر پرداخته می­شود که در اینجا نیز چیز جالبی خواهیم دید.
سپس خداوند درباره آمدن نبوکدنصر، پادشاه بابل و حمله او به مصر، این پیغام را به من داد: (عهد عتیق، ارمیا، 13 :46)
 مصر مانند یک ماده گوساله زیباست؛ ولی یک خرمگس او را فراری خواهد داد، خرمگسی که از شمال خواهد آمد! حتی سربازان مزدور مصر نیز مانند گوساله­های وحشتزده پا به فرار خواهند گذاشت، زیرا روز مصیبت و زمان مجازات ایشان فرارسیده است (عهد عتیق، ارمیا، 21و 20 :46). مردم مصر با سرافکندگی مغلوب این قوم شمالی خواهند شد (عهد عتیق، ارمیا،  24 :46).
از نظر تورات بابل در شمال مصر قرار گرفته است! وگرنه چطور میتوان بابلیها را قومی شمالی نامید؟! همانگونه که دیده می­شود به صراحت بابلیها قومی شمالی ذکر شده­اند!
در باب 47 یک شمال بسیار جالب دیگر را پیدا می­کنیم. در این باب در مورد حمله مصر به فلسطین صحبت می­شود.
پیش از آنکه سپاه مصر، شهر فلسطینی غزه را تصرف کند، خداوند این پیغام را درباره فلسطینیان به من داد: بنگرید! از سوی شمال سیلی می­آید، مانند رودی که طغیان کرده باشد! سیل می­آید تا سرزمین فلسطینیان و هر چه در آن است، و شهرها و مردمانش را از میان ببرد. مردم و ساکنین آنجا از ترس و وحشت، فریاد خواهند زد و گریه و زاری خواهند نمود (عهد عتیق، ارمیا،  1و2 :47).
در اینجا هم مصریها شمالی حساب می­شوند! یک نگاه ساده به هر نقشه­ای نشان می­دهد که مصریها نمی­توانند نسبت به فلسطنیها مردمانی شمالی باشند. نمیدانم چه بگویم. فقط باید پیروان پورپیرار را پرسید حال با این افتضاح استادشان چه می­کنند؟ منبعی که بر اساس آن قوم کوروش را شمالی معرفی می­کردند، تقریبا همه را شمالی میداند. حتی بهترین دوستان رفیق ناصر در بابل هم شمالی هستند. آیا همه بابلیها و مصریها، شمالی و در نتیجه (به روش رفیق ناصر) روس یا اسلاو یا خزر بودند؟! وای بر طرفداران پورپیرار که افسار عقل خود را به دست یک داستان سرا سپرده­اند. یا او کتاب ارمیا را نخوانده است، که بعید مینماید یا اینکه به عمد تلاش در تحمیق طرفدارانش دارد. به نظرم می­آید که دومی به حقیقت نزدیکتر باشد. با این حساب اسکندر را چه کنیم که ایستاده تا به خیال رفیق ناصر بر سر راه قومهای شمالی سد ببندد!
رفیق ناصر بر اساس صفتهای آورده شده در تورات قوم کوروش را وحشی و بی رحم می­نامد. حال می­بینید که منبع مورد علاقه او، از دوستان بین النهرینی اش به چه شکل یاد کرده: مسلح به کمان و نیزه، سنگدل، سوار بر اسب و بی رحم، نابودکننده قومها و صد البته شمالی! این همان صفتهایی است که در کتاب ارمیا به فاتحان بابل هم داده شده است پس چرا از آنها یکی سفید و یکی سیاه می­شود. البته هرگز به فاتحان بابل نابود کننده قومها گفته نشده است. تا آنجا که می دانم شمال = شمال است! پس حال که جایگاه بابل مشخص است و تورات آن را در شمال میداند و به همان شکل کوروش را نیز شمالی می نامد آیا عاقلانه نیست به این نتیجه برسیم که تورات به یک جهت اشاره دارد. آیا نباید پذیرفت که کوروش هم در همانسویی باشد که تورات بابلیها را از آنجا میداند؟ بابل در شرق است و تورات به غلط، آن را شمالی می خواند پس به حتم در شمالی خواندن قوم کوروش هم اشتباه کرده است. رد این نظر منوط به اینست که بپذیریم بابلیان قومی شمالی بوده اند!
به نظر شما، آیا لازم نیست تا مشتی خاک در دهان این یاوه گو بریزیم تا دگر باره نتواند خوانندگان خود را احمق فرض کند؟
در آخر برای پانترکها و رفیق ناصر یک پیام ایرانی دارم: کلاغ! پر! نظریه شمالی! پر!
 
برگرفته از تارنمای ذوالقرنین

پاسخ به سخن رانی ناصر پورپیرار درباره ملی شدن صنعت نفت

این نوشتار برای نخستین بار توسط دوست گرامی شاهین در تارنمای روزنه ی تاریخ نگاشته شده است.

 

ناصر پورپیرار که امروزه به لطف دقت نظر اهل تاریخ و علاقه مندان به این آب و خاک و به مدد نظریات عجیب و گاه متناقض خود از گمنامی در آمده و اکنون یکی از موضوعات مورد بحث در این زمینه تبدیل شده است 18 اسفند ماه(سال 84) در مجتمع حضرت ولیعصر(عج) دانشگاه آزاد تهران درباره ی ملی شدن صنعت نفت نیز نظراتی ابراز کرد و نشان داد برای اظهار نظر درباره موضوعاتی که باعث برانگیخته شدن حساسیت های ملی می شود تبحر دارد و برای کسب شهرت و مطرح شدن در جامعه از هیچ کاری روگردان نیست.علاقه مندان می توانند با مراجعه به وبلاگ تاملات فرهنگی(به نشانی http://kakala.persianblog.com) گزارشی از این همایش را بخوانند که البته این گزارش توسط یکی از هواداران ایشان تنظیم شده است.اما در این مراسم نکاتی به چشم می خورد که بررسی آن جالب توجه خواهد بود.

 

1- اولین نکته ای که البته حاشیه ای است تعداد اندک حاضران این مراسم بود.این مساله را می توانید در عکس های این همایش در همان وبلاگ ذکر شده ببینید. البته از سوی هواداران ایشان، علت مساله تغییر ناگهانی زمان و روز برنامه عنوان شده بود اما به نظر می رسد با توجه به خاطراتی که جناب پورپیرار از سوالات گزنده ی مخالفان دارد از خلوت بودن سالن بی اندازه مشعوف شده باشد! از دیگر نکات حاشیه ای مراسم ارتباط معنایی میان بندها و سرفصل های سخن رانی ایشان است.ایشان هنگام سخن گفتن از حوادث دوران مصدق به ناگاه درباره ی صوفیه و تغییر مذهب رسمی سخن می گوید! بعد به مشروطه باز می گردد و در همین حال فرموش نمی کند به شیوه ی مرسوم خود یهودیان را هم بی نصیب نگذارد! سپس باز هم از حوادث ملی شدن نفت و رزم آرا می گوید و در آخر( که این یکی به شدت مربوط به این مبحث است!) مورخان شجاع و واقع بین همانند خود! را دعوت به تامل در مورد فاجعه ی پوریم می کند! به نظر می آید این روز ها ناصر پورپیرار به شدت تحت فشار های روحی است که این گونه از این شاخه به آن شاخه پریده و نمی تواند تمرکز خود را بر یک موضوع قرار دهد.

 

2- مهم ترین نکته ای که ناصر پورپیرار بر آن تاکید داشت این بود که:« علت وقوع کودتای 28 مرداد، نه صرفا ممانعت از ملی شدن صنعت نفت در ایران، بل ترس  کشورهای غربی از جمله دولت های آمریکا و انگلیس از قدرت گیری نیروهای چپ متمایل به شوروی در ایران و در نهایت ورود این کشور به اوردوگاه کشورهای سوسیالیستی بود» من به شخصه مدت ها بود منتظر چنین اظهار نظری از سوی جناب پورپیرار بودم و از این رو چندان تعجب نکردم. علاقه مندان با مراجعه به سایت آذرگشنسپ (www.azargoshnasp.net) می توانند از سرگذشت اجمالی ایشان مطلع شوند.ناصر پورپیرار قبل و بعد از انقلاب عضو حزب توده بوده و اکنون فرصتی بدست آورده تا بر سر حزب سابق خود آب توبه بریزد! و با مظلوم نشان دادن این حزب مصدق را تلویحا عامل بدبختی ایران نشان دهد.حزب توده اساسا یک حزب مستقل مارکسیستی نبود و حتی در ایدئولوژی که برای خود بر شمرده بود صادق نبود.این حزب تنها تلاش داشت تا آمال مسکو را عملی سازد و کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی را از خود خشنود سازد.نکته ی جالبی که در تاریخ معاصر به آن بر می خوریم این است که « یکی از علل سرکوبی حزب توده در سال های 27 و 28 فراهم کردن زمینه ی مساعد تجدید قرارداد نفت با انگلستان بود» (تاریخ سی ساله ی ایران، بیژن جزنی) در واقع حادثه ی ترور شاه و ماجرای فخر آرایی تنها بهانه ای برای انتقام دولت از توده بود.اصولا مصدق برای مبارزه با انگلستان شعار ملی کردن نفت را داد و این شعار با استقبال امریکا که می خواست از نفوذ انگلستان در ایران بکاهد مواجه شد.اما توده به اشارت شوروی برای مقابله با امریکا از باقی ماندن نفت ایران در دست انگلستان رضایت بیشتری داشت.اما پس از آمدن «اورال هریمن» که پس از خلع ید انگلستان از نفت ایران برای بستن قرارداد نفتی آمده بود و پاسخ سرد مصدق به او امریکا نیز دست از حمایت از دولت مصدق برداشت.موضع توده در تمام این مدت نامشخص بود.گاه با ملی شدن نفت مخالفت کرده و گاه تنها ملی شدن نفت جنوب را می پذیرفت( دکتر رادمنش دبیر کل توده و نماینده ی مجلس پیشنهاد واگذاری نفت شمال را به شوروی داده بود). انگلستان پس از خلع ید و هم داستان کردن ایالات متحده با خود به دیوان لاهه و سپس به شورای امنیت شکایت برد و دست آخر نفت ایران را تحریم کرد.اما این حوادث از نظر جناب پورپیرار ناتوانی ایران از استحصال نفت محسوب شد! و به قول ایشان« برخی که شعارهای تند ملی می دادند و مدام بر آتش ناسیونالیسم می دمیدند، با این امر[پیشنهاد انگلستان برای قرارداد با سهم 50 به 50 درصد] مخالفت کردند و نتیجه آن تضرر شدید ملت ایران شد.» و لابد قبول این پیشنهاد نشانه ی علاقه مندی به ایران بود.حال سوال از جناب پورپیرار این است که توده چه ضربه ی مهلکی به منافع امپریالیسم زده بود که انگلستان در 28 مرداد می خواست از آنان انتقام بگیرد؟! حرف های جناب پورپیرار دقیقا توجیه اقدامات توده در آن سال ها است.توده تا آخرین روز های دولت مصدق در روزنامه های خود به او حمله می کرد و کاریکاتورهای توهین آمیزی درباره ی او می کشید.تنها روزهایی که توده با مصدق در یک مسیر و یک شعار مشترک بود روزهای قیام 30 تیر بود.در 28 مرداد توده با وجود برخورداری از یک نیروی شبه نظامی کوچک ترین اقدامی نکرد تا دولت مصدق سرنگون شود.آن وقت جالب است که امروز یک توده ای هدف 28 مرداد را تسویه حساب با نیروهای چپ و ترس از گسترش آنان بداند. واقعا به نظر می رسد برای جناب پورپیرار فرقی نمی کند چه می گوید! او تنها به فکر این است تا عقاید دیگران را به چالش بکشد تا از این رهگذر خود را بیشتر در اذهان عمومی جا اندازد.

 

3-یکی دیگر از حرف های جالب ایشان در این مراسم درباره ی صفویه بود که البته ربطی هم به موضوع همایش نداشت!:« مثلا برای مورخ محقق، همیشه این سئوال وجود داشته است که چگونه در ایرانی که هزار سال اسلام سنی مذهب رسمی بود، ناگهان طی بیست سال با ظهور شاه اسماعیل صفوی، مذهب ملتی عوض می شود؟! البته برخی از مورخان می گویند که صفویه  با اعمال زور موفق به تغییر مذهب ملت ایران شد که سطحی بودن این گونه نقالی ها بر هیچ کس مخفی نیست.» البته در این شکی نیست که تنها ذهن کسی مثل ناصر پورپیرار می تواند چنین کشفی کند و از دیگران چنین کاری بر نمی آید! تا آن جا که ذهن من یاری می کند به جز صفویه تنها یک دولت دیگر در ایران آیینی را رسمی اعلام کرد و آن هم دولت ساسانی بود که جناب پورپیرار از پایه وجود ساسانیان را منکر می شوند! تا دو قرن پس از اسلام ایران دولت مرکزی نداشت.حضرت استاد وجود بابک و مازیار را هم منکر می شوند! که می دانیم آن ها هم سنی نبوده اند.علویانی که به طبرستان می گریختند هم احتمالا یا وجود نداشته اند ! یا آن قدر ناآگاه بوده اند که به سراغ سنی ها رفته و از آنان کمک می خواسته اند! و احتمالا قیام علویان که بارها در ایران روی داد (در کنار قیام زرتشتیان و مزدکیان و خرم دینان)همگی جعل یهود بوده اند و یا قیام کنندگان سنی بوده اند! و ضد خلیفه ی سنی مذهب خود شوریده اند! حال سوال این جاست که صفویه چه آیینی را در ایران تغییر داده که با کوچک ترین مخالفتی روبرو نشده است؟ چگونه است که در سال های ابتدایی دوران صفویه وقتی سلطان محمد خدابنده با این شایعه روبرو می شود که ناراضیان، او را سنی قلمداد می کنند دستور داد این عبارت روی سکه ها ضرب شود که:

 

ز مشرق تا به مغرب گر امام است

علی و آل او ما را تمام است

 

این تعصب مردم نسبت به تشیع را در آغازین سال های حکومتی- که تشیع را در میان مردمی سنی مذهب! جا انداحته است! - چگونه می توان با تئوری های حضرت پورپیرار مطابقت داد؟ یا این همه جنگ های شیعه و سنی میان ایران و عثمانی و این همه کینه کشی - اگر بپذیریم که اکثر ایرانیان سنی بوده و با آغاز صفویه شیعه شده اند - و همین طور سکنی گزدن اسماعیلیان در ایران که قدر مسلم سنی نبوده اند و ... همان طور که می بینید باز هم جناب پورپیرار تنها به فکر نظریه سازی است و اهمیت نمی دهد حرفش چه قدر با عقل سلیم جور در آید!

 

4- این سخن رانی نکات پراکنده ی دیگری هم داشت مانند حرف های ایشان درباره ی تخت جمشید و این که این بنا اساسا سقف نداشته است! و توجه تاریخ پژوهان به فاجعه ی پوریم! این کشف بزرگ جناب پورپیرار! و البته گفتاری ناتمام درباره ی نهضت مشروطه که چون تا این لحظه نظر خاصی در این باره صادر نفرموده اند من هم صحبتی در این باره نخواهم کرد.اصولا در صحبت های ایشان در باب مشروطه مشخص نیست ایشان قصد تعریف از چگونگی شکل گیری مشروطه را دارند - کاری که به گفته ی ایشان روسیه با آن سرمایه ی روشنفکری در آن دوران نتوانست به انجام رساند - یا خیر.درباره ی مشروطه به زودی در این وبلاگ آن چه در بضاعت داشته باشم خواهم نگاشت و البته بی صبرانه منتظر نظری عجیب از جناب پورپیرار درباره ی مشروطه خواهیم بود!

 

کتاب هایی که در این مقاله از آن ها بهره گرفته شد:

 

1- تاریخ سی ساله ایران/نوشته ی بیژن جزنی

2- محاکمه و دفاع مصدق در دادگاه نظامی/چاپ انتشارات مهدی به نقل از گزارشات روزنامه ی کیهان

3- شاه اسماعیل صفوی، مرشد سرخ کلاهان/ نوشته احمد پناهی سمنانی

4- شاه عباس کبیر، مرد هزار چهره/نوشته احمد پناهی سمنانی

حقیقت اینجاست

به نام خدا

نویسنده:داراب

این مقاله نخستین بار در تارنمای ناریا ۲ انتشار یافته است

ناصر پورپیرار در یک ماه اخیر ادعاهای دروغین و سستی درباره پاسارگاد و تخت جمشید مطرح نموده و در مقابل در چند عنوان مقاله پاسخهای کوبنده ای از این تارنگار دریافت داشته است.

در وبلاگ ناریا صفر، بخشهایی از کتاب " ساسانیان – قسمت سوم" نقل شده و ناقل ادعاهای حضرت استاد هم جلوی هر عبارت حضرتش، ده دوازده علامت تعجب گذاشته! لابد ایشان فکر می کنند چون خودشان تا این حد از ترشحات مغز پورپیرار شگفت زده شده، دیگران هم باید به همین اندازه از این کشفیات مات و مبهوت شوند!

از جمله این ادعاها، جعلی دانستن کاخهای کوروش در پاسارگاد است! پورپیرار برای اثبات این نظر به چند عملیات علمی و عقلایی دست یازیده! یکی از این اعمال کاملا منطقی، جابجایی زمان و مکان می باشد! ( لابد در مخالفت با انیشتن یهودی که در این موارد نظریه پردازی نموده!)

او برای اینکه ثابت کند در گذشته اثری از این ابنیه باستانی در منطقه وجود نداشته، به عکس هوایی اشمیت 1935 استناد می کند که آرامگاه کوروش بدون وجود کاخها در عکس مشاهده می شود. تنها اشکال پیش روی این مورخ نامدار این است که عکس" رو به جنوب" برداشته شده و ابنیه کوروشی در لنز دوربین نگنجیده اند. او برای حل این مشکل دست به یک ابتکار بی نظیر می زند. حال که جهات جغرافیایی با او سر ناسازگاری دارند، او هم به مقابله با آنها بر می خیزد و جهت شمال و جنوب را با هم عوض می کند! به این ترتیب ساده، کاخهای کوروشی هم محو شده و ناقل مطالب کتاب استاد ( اسدی) پس از انجام موفق عملیات نتیجه می گیرد که: " هخامنشیان برآمده ازخون و برخون هستند"!! او حتی متوجه نیست: با این ابتکار عارضه عظیم تله تخت که آنرا یونانی معرفی می کند در تصویر اشمیت ناپدید می شود و این هم قوز بالا قوز دیگری می شود!

در جای دیگر، زمان جابجا می شود! ایشان زمان حضور اتابکان فارس در (حدود هفت صد سال پیش) را جلوتر از زمان حضور کوروش در پاسارگاد می برد و نتیجه می گیرد که "کاخ پی" از مصالح مسجد اتابکی ساخته شده نه بر عکس. اگر باستان شناسان نظر دیگری دارند و از نظر سبک معماری مسجد دیگری با آن ستونهای سنگی در ایران نداریم، به من (پورپیرار) مربوط نیست!

آنجه در این نوشتار اختصاصا بدان می پردازم، ادعای جعلی بودن تصاویر فلاندن و کوست متعلق به سال 1840 و عکسهای هرتسفلد گرفته شده از کاخ " اس" می باشد. این ادعا در تاریخ بیستم دی ماه در ناریا صفر به نقل از "ساسانیان-قسمت سوم" آورده شده. دلیل پورپیرار را هم از زبان خودش بخوانید:

"قدیم ترین نقاشی که از موقعیت ستون و جرز ها کاخ "اس" از "فلادن" و "کوست" (۱۶۵ سال قبل !) در دست است .در این نقاشی هم موقعیت ستون و جرز ها با هیچ یک از تصاویر هرتسفلد و هر تصویر دیگری در هر زمان منطبق نمی شود !!!!!!"

نقاشی فلاندن و کوست 1840

و عکسهای هرتسفلد:

هرتسفلد 1928

عکس دیگری از هرتسفلد" کاخ اس" کتاب پاسارگاد استروناخ

 پورپیرار :

"این دو عکس در کتاب پاسارگاد استروناخ عرضه شده است ،از یک زاویه و فقط با چند قدم فاصله ، از بقایای کاخ "اس" بر داشته اند و هر دو را به هرتسفلد منتسب می کنند ! عکس بالا را کاری مربوط به سال 1928 میلادی می دانند!!!!!! و برای عکس زیر تاریخی ذکر نکرده اند .!

 اما ظاهر عکس زیر بسیار جوان تر و جدید تر نشان می دهد . در یک بررسی و با سود بردن از برنامه ها کامپیوتری هم نمی توان دلیل این همه تفاوت در مکان ها استقرار جرز ها را در این دو عکس تشخیص داد و ابهام آن جز با تصور جابه جا کردن آن ها ، ناگشوده ماند! "

 (ساسانیان -قسمت سوم - ص ۳۴۵ )

به این ادعاها در همین تارنگار (بیست و دوم دی ماه) پاسخی موجز داده شد. من در اینجا این پاسخ را بسط داده و به شیوه ای که خواهد آمد، مستند می کنم.

ابتدا عکسهای دیگری از نمای کنونی کاخ "اس" را می آوریم:

و اکنون شرحی دارم برای خوانندگان کنجکاوی که از ریاضیات دوره دبیرستان بهره ای برده (مخصوصا هندسه) با کمی قدرت تجسم و آشنایی با فن عکاسی:

اگر بتوانیم مکان استقرار عکاس در هر عکس را بیابیم و با وضعیت کنونی کاخ اس در تصویر از بالا (فضایی) تطبیق دهیم، صحت یا عدم صحت تصاویر روشن خواهد شد:

از نقاشی فلاندن شروع می کنیم:

1- در این تصویر چهار عارضه اصلی شماره گذاری شده.

2- نبش هر کدام از ستونها با یک خط رنگی نمایان گردیده.

3- میان دو جرز ابتدا و انتهای نقاشی پاره خطی بنام (آ- ب) کشیده شده.

4- از نظر ریاضی: فاصله میان دو نقطه آ و ب برابر است با مجموع اندازه های میان (1-2) و (2-3) و (3-4).

5- در یک تصویر ثابت به راحتی می توان با کمک خط کش فاصله ها را تعیین نمود! اما چون ممکن است تصاویر این نوشتار در انتقال تغییر اندازه بیابد، می توانیم نسبت اندازه ها را ملاک قرار دهیم. مثلا فاصله آ تا ب را 100 درصد گرفته ونسبت فاصله میان (1-2) و .... با درصد نشان دهیم که در نهایت مجموع آنها هم 100 خواهد شد.

و اکنون به تصویر پرسپکتیو کاخ اس که روی آن کار شده نظری می افکنیم:

همانطور که ملاحضه می فرمایید:

1- دو جرز انتهایی نقاشی فلاندن در این تصویر شناسایی شده و با همان پاره خط به هم وصل شدند.

2- همان نبشی از ستونها که در نقاشی انتخاب شده، با همان رنگها و شماره ها در این تصویر هم تطبیق داده شده است.

3- فاصله میان دو ستون 3 و 4 را با یک خط به هم وصل می کنیم. این خط در راستای افق و چشم انداز ناظر در هر دو تصویر می باشد. آنرا اندازه می گیریم.(در صفحه مانیتور من 15 میلیمتر است می توان از تصاویر پرینت گرفت و روی کاغذ اندازه گیری دقیق نمود.) هر عددی که بدست آید، نسبت آن با نسبت فاصله دو نقطه 3 و 4 در نقاشی تطبیق می دهیم. یعنی اینکه اگر مثلا: در نقاشی فاصله آ - ب 12 سانتیمتر و فاصله میان دو نقطه از دو خط موازی 3 و 4 پنج سانتیمتر باشد، و ما فاصله 12 سانتیمتری را معادل عدد صد بگیریم،از نظر نسبت فاصله دو نقطه 3 و 4 معادل 42% عدد 12خواهد شد.

4- در عکس جدید، فاصله میان 3و 4 را داریم ( مثلا 15 میلیمتر) و نسبت این فاصله به پاره خط ( آ- ب) را هم داریم ( 42%) پس به راحتی عدد مجهول را بدست می آوریم:

15 42%

%100 X=36

بنابراین در عکس جدید فاصله میان دو نقطه (آ – ب) 36 میلیمتر تعیین شد. پس در امتدار زاویه دید که همان امتداد آ ب می باشد از نقطه آ به سوی ب 36 میلیمتر اندازه گرفته علامتی می گذاریم و از ستون آ خطی رسم می کنیم.

5- با همین روش و دانستن نسبت میان دو نقطه از ستون 2 و 3 از نقاشی و پیاده کردن آن روی پاره خط دوم و رنگی روی عکس هوایی نقطه های روی پاره خط اخیر بدست می آید که آنرا به ستون 2 از یک سو امتداد می دهیم و از سوی دیگر آنقدر ادامه می دهیم تا خطی که از آ منشعب شده را قطع کند. این نقطه را محل ناظر و عکاس دانسته ( وی) نام نهاده و بقییه خطوط را به شماره 3و 4 به وی وصل می کنیم.

6- اکنون نسبت فواصل در هر دو تصویر که با رنگهای متفاوت ترسیم شده باید دقیقا با هم بخواند. اگر خواند، فواصل ستون ها در نقاشی فلاندن با وضعیت کنونی کاخ اس برابراست. پس جعلی نیست. و اگر این نسبتها با هم مطابقت ندارد، می تواند نظر پورپیرار را تایید کند. این خبر بدی برای استاد ماست که این نسبتها با دقت بالایی با هم یکسان در می آید!

(اگر ستونهای کاخ اس در دوران ما کوچکترین جابجایی شده باشند، نسبتهای فواصل بین آنها به هم می خورد و این به راحتی قابل مشاهده و اثبات است!)

عین همین کار را با عکسهای هرتسفلد1928 انجام می دهیم:

و با عکس از بالا مطابقت می دهیم:

و عکس دیگر هرتسفلد:

تصویر پرسپکتیو و کار شده برای همین نما:

امیدوارم توضیحات و تصاویر به اندازه کافی گویا باشند.

با این یادآوری مقاله را به پایان می برم که برای نمایش واضح خطوط، آنها را نسبتا کلفت برگزیده ام. که اگر اندازه ها روی کاغذ پیاده شوند، دقت بصری و ریاضی بهبود می یابد.

جناب پورپیرار برای انکار کاخهای کوروش باید دنبال بهانه های بهتری بگردد.

 

با تشکر فراوان از نویسنده این مقاله بسیار ارزنده دوست اندیشمند جناب داراب.