اقدام اخیر «ناصر پورپیرار» - نویسندهی ایرانستیز - در راهاندازی وبلاگ، بیش از آن که مجال سخنپراکنی افزونتر را برای وی فراهم آورد، فرصت مغتنمی را برای کثیری از ایرانیان میهنپرست و فرهیخته پدید آورد تا اندیشههای او را رو در رو به نقد کشند و انزجار خویش را از فریبکاری و دشمنخویی او و حامیان و شیفتگاناش، به آشکارا اعلام کنند. نگاهی به بخش پیامهای وبلاگ پورپیرار [پیش از سانسور شدن به دست وی] به خوبی نشان میداد که آرای او جز در میان دو - سه پانترکیست شوربخت که هیچ نام و نشانی ندارند و چه بسا جملگی یک نفرند، هیچ طرفدار و پذیرایی ندارد.
آن چه که از مطالعهی آرای پورپیرار در کتابها و در وبلاگاش بر میآید، آن است که وی در نظریهپرانیهایاش دچار سه ایراد و کژروی عمده است: فقدان اسناد، سادهانگاری مفرط، و روششناسی غلط. برای نمونه، وی وجود و اصالت «زرتشت» و «اوستا» را انکار میکند و آن را حاصل جعل و فریب شماری از شعوبیان و یهودیان در سدههای پس از سلطهی اعراب بر ایران و به جهت مقابله با اسلام میانگارد. اما همچنان که هممیهنی به نام «بابا یادگار» نیز یادآور شده بود، انبوهی از مورخان (اعم از یونانی، لاتینی، ارمنی، سریانی و …) در سدهها و سالهای پیش از اسلام، و قبل از پدید آمدن اسلام و شعوبیگری، از زرتشت و دین او به صراحت سخن گفتهاند: خانتوس لیدیایی (سدهی 5 پ.م.)، پلینی (سدهی یکم میلادی)، تئوپومپوس (سدهی 4 پ.م.)، ارسطو (سدهی 4 پ.م.)، بازیل (سدهی چهارم میلادی)، موپسوستیا (سدهی چهارم میلادی)، ازنیک کلبی و الیزه وارداپت (سدهی پنجم میلادی)، پلوتارک (سدهی یکم میلادی)، آریستوگنوس (سدهی 4 پ.م.)، دیوجنس لائرتیوس (سدهی سوم میلادی)، آمیانوس مارسلینوس (سدهی چهارم میلادی)، پورفیریوس (سدهی سوم میلادی)، استرابون (سدهی یکم میلادی) و… اما چه سود که پورپیرار خود را هیچ گاه متعهد و ملزم به دیدن و پذیرفتن چنین اسناد انبوه و صریحی نمیکند! در همین پیوند، نکتهی دیگری که نمودار شدت سادهانگاری، بل که بلاهت پورپیرار است، این است که چگونه میشود مشتی به اصطلاح شعوبی و یهودی در سدهی چهارم هجری آن چنان دانش و بینش و امکانات عظیمی داشته باشند که بتوانند دینی چون آیین زرتشت را با آن فقه و مناسک و یزدانشناسی و کیهانشناسی و فرجامشناسی اصیل و گستردهی خود، و با آن ریشهها و میراث آشکار هندوایرانیاش، و با آن زبان کهنتر از سنسکریتاش، یک شبه از خود بسازند و بگسترند؟! دینی که قدمت چند هزار سالهی آن، از آموزهها و اصول باستانیاش، و کهنسالی آن، از انبوه تحولات و دگرگونیهای موجود در آن، به روشنی بر میآید. شگفتا که پورپیرار لحظهای با خود نیاندیشیده است که آخر جعل و تحریفی به وسعت و عظمت تمام تاریخنوشتههای عهد اسلامی و پیش از آن ـ که از زرتشت و دیناش سخن گفتهاند - چگونه ممکن است، بی آن که حتا احدی هم متعرض و متذکر چنین توطئهی عظیمی شود؟! جالب آن که پورپیرار با رد اصالت و قدمت زرتشت و دیناش، حتا قرآن را که در آن به مجوس (زرتشتیگری) به عنوان دینی شناخته شده، اشاره رفته (سورهی حج، آیهی 17) نادیده میگیرد، چرا که در غیر این حال، مجبور خواهد شد این اثر را نیز حاصل جعل و تحریف یهود معرفی کند!
چنین است که ناصر پورپیرار به راحتی از همهی اسناد و آثاری که خلاف آرای او را ثابت میکنند، چشمپوشی میکند و از کنارشان پاورچین پاورچین میگذرد و هر جا که امکان گریز نباشد، آن آثار و اسناد را حاصل جعل و تحریف یهود توصیف میکند و خود را از پذیرش سندیت آنان، فارغ میسازد! با چنین روشی است که او حتا وجود مانی و مزدک و سلمان فارسی و ابومسلم و بابک و جابر بن حیان و هر کسی را که نامی برای ایران جسته است، منکر میشود و انبوه اسناد و آثار مربوط بدانان را ساختگی و دروغین میخواند: این است استدلالهایی که پورپیرار آنها را مستحکمتر از سرب توصیف میکند!
پورپیرار وجود هر نوع واژهی پارسی را در قرآن انکار میکند اما جالب است که در برابر این درخواست مکرر
اهورا اشون که: «اگر راستگو هستید، اگر زبانشناس هستید، اگر غوغاگر نیستید، به کتاب کلمات دخیل در قرآن اثر آرتور جفری مراجعه کنید و هر آنچه که او کلمات پارسیِ دخیل در قرآن دانسته، نقد کنید» سکوت در پیش گرفت و از ارائهی هر گونه پاسخی امتناع کرد؛ چرا که نفوذ زبان فارسی در قرآن و زبان عربی آن چنان گسترده و مستند است که هرگز نمیتواند به رد و انکار آن برآید. (برای آگاهی از تأثیرات وسیع فرهنگ و زبان فارسی در عربی، نگاه کنید به: «راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی»، نوشتهی دکتر آذرتاش آذرنوش، انتشارات توس، 1374 /// «واژههای دخیل در قرآن مجید»، نوشتهی آرتور جفری، ترجمهی فریدون بدرهای، انتشارات توس، 1372 /// «فرهنگ واژههای فارسی در زبان عربی»، نوشتهی محمدعلی امامشوشتری، انتشارات انجمن آثار ملی، 1347).
پورپیرار مدعی است که «کورش بابل را به ویرانه تبدیل کرده» و البته تنها سند وی برای این ادعای پوچ، کلام پیشگویانهی یهوه است به اشعیای نبی (و موردی دیگر به ارمیا) در تورات که در آن حتا نامی از کورش نیز نرفته است: «من خود بر ضد بابل برخواهم خاست و آن را نابود خواهم کرد. نسل بابلیها را ریشهکن خواهم کرد تا دیگر کسی از آنها زنده نماند. بابل را به باتلاق تبدیل خواهم کرد تا جغدها در آن منزل کنند. با جاروی هلاکت، بابل را جارو خواهم کرد تا هر چه دارد از بین برود» (کتاب اشعیا، باب 14، بند 3-22). اما برخلاف ادعای بیپایهی پوریرار و سند نامربوط او، هیچ یک از اسناد تاریخی و باستانشناختی موجود، از ویرانی بابل به دست کورش حکایت نمیکنند و حتا باستانشناسان، تاکنون اثری از ویرانی بابل در عصر کورش به دست نیاوردهاند. بل که اسناد متعدد به دست آمده از بابل، نشانهی رونق و پیشرفت آن در عهد کورش و جانشینان او است (لئونارد کینگ: «تاریخ بابل»، ترجمهی رقیه بهزادی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1378، ص 275 و 386 /// ژرار ایسرائل: «کورش بزرگ»، ترجمهی مرتضا ثاقبفر، انتشارات ققنوس، 1380، ص 196 و 205 /// برای آگاهی دقیقتر از وضعیت بابل در عهد هخامنشیان، نگاه کنید به: Dandamaev, M. A., "Babylonia in the Persian age": Cambridge History of Judaism, Cambridge, 1984, vol. I, 326-34. /// Kuhrt, A. ,"Babylonia from Cyrus to Xerxes": Cambridge Ancient Histoty, Cambridge, 1988, vol. IV, 112-138). اما جالبتر آن که، پورپیرار در نوشتههای خود مدام یهودیان را به جعل و فریبکاری و تاریخسازی محکوم میکند اما به ناگاه، کتاب مقدس یهودیان (تورات) تبدیل به سندی بیچون و چرا و سخت معتبر برای اثبات نظریهپرانیهای وی میشود!!
پورپیرار، زبان عربی را بیمانند و گوهرین و اعراب جاهلی را دارای فرهنگ و تمدنی والا و درخشان میداند و با این ادعا که هیچ کتاب دست اولی از عهد ساسانیان بازنمانده است، میراث فرهنگی و علمی ساسانیان را انکار میکند و زبانهای پهلوی و دری را سست و بیمایه میخواند. سوای این که پورپیرار با این ادعای خود، [به روش همیشگیاش!] از انبوه روایات مورخان اسلامی دربارهی کتابها و آثار علمی و ادبی بازمانده از عصر ساسانی، چشم پوشی میکند، بل که تعمداً فراموش مینماید که از منطقهی حجاز و از دوران جاهلی اعراب هیچ گونه کتاب و مکتوب دست اولی بازنمانده که بخواهد با همان قیاس، نشانه و عامل برتری فرهنگ و تمدن اعراب یا پرمایگی زبان عربی باشد!! پورپیرار چون هیچ گونه سندی برای اثبات ادعای خود مبنی بر سرآمدی فرهنگ و زبان عربی ندارد، ناگزیر به اشعار منسوب به شاعران عهد جاهلی که جملگی در دوران پس از اسلام تحریر شدهاند و اصالت آنان نیز شدیداً محل مناقشه است، متمسک میشود و آنها را نمودار پرمایگی زبان عربی و برتری فرهنگ اعراب بر میشمارد! حال آن که اشعاری چند از عهد ساسانی - چون خسروانی باربد و سرود کرکوی - بر جای مانده که با همان قیاس، آنها را نیز میتوان نشان پرمایگی زبان پارسی و برتری فرهنگ ایران ساسانی دانست! (برای آگاهی از میراث علمی و ادبی ساسانیان نگاه کنید به: «فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عرب»، نوشتهی دکتر محمد محمدی، انتشارات توس، 1374).
پورپیرار، فارسی را زبانی سست و بیمایه میداند که حتا قواعد دستوریاش را از زبان عربی گرفته و به واسطهی اخذ واژههای عربی، بعدها غنا و رونقی یافته است!! اما او که از دانش زبانشناسی هیچ بهرهای ندارد، نمیداند که زبان فارسی از گروه زبانهای پیوندی است و زبان عربی نیز از گروه زبانهای اشتقاقی و این دو گروه زبانی، ساختاری به کلی متفاوت از هم دارند و لذا هرگز ممکن نیست که قواعد دستوری یکی از دیگری اثر بپذیرد. دیگر آن که نخستین کتابهای نوشته شده به زبان فارسی دری و با خط جدید آن، مانند آثار ابوریحان بیرونی و ابن سینا و بلعمی و رودکی و حتا فردوسی، که دارای کمترین حد واژگان عربی هستند، شیوایی و بلاغتی به تمام دارند و این امر خود گواه و نمودار آن است که فارسی دری، فارغ از زبان عربی و حتا در نخستین اعصار رسمیت یافتن خود، زبانی پرمایه و رسا و اصیل بوده و حتا توانایی پرداختن به موضوعات و مایههای دشوار علمی و ادبی را داشته است. این را نیز بیافزایم که نفوذ تدریجی انبوهی از واژگاه بیگانه و از جمله عربی در زبان فارسی، نه از سستی و ضعف این زبان - که آثار نخستین فارسی، گویای عکس آناند - بل که به جهت عادت و رسم و سلیقهی مردم در بهرهگیری از چنان الفاظ و واژگانی بوده است؛ که البته با داشتن فرهنگستانی فعال و آگاه، میشد همهی آنها را نیز به دور ریخت.
به ترتیبی که مشاهده نمودید، نظریات و آرای سفارشی ناصر پورپیرار، مجموعهای است از لافزنیها و گزافهگوییهایی که مبتنی بر هیچ سند و مدرک معقول و معتبری نیست و هر منتقدی با کوچکترین تلنگری میتواند بنای پوشالی عقاید وی را در هم بریزد. پورپیرار نیز در این مدت با درپیش گرفتن سکوت، یا مغلطهگری و اهانت در برابر منتقدان خود، شدت درماندگی و ناتوانی خویش را نیک به نمایش گذاشته است؛ اما با وجود این همه رسوایی، شگفتا و شگفتا که شیفتگان خردباخته و انگشت شمار پورپیرار (که غالباً پانترکیستها هستند) همچنان زبان دراز میکنند که تاکنون احدی یارای آن نداشته و نتوانسته که به آرای مستدل و محکمتر از سرب استاد پورپیرار پاسخی دهد!!! بیچاره قومپرستان تجزیهطلبی چون پانعربیستها و به ویژه پانترکیستها که در نهایت جهالت و بلاهت، پورپیرار را بهسان بت هبل میستایند و بر سر میگذارند و چون رسوایی و بیسر و پایی مقتدایشان برملا میشود، با پراندن جملاتی چون «دروغگویی نزد ایرانیان است و بس» و «فارسی گویشی از زبان عربی است و بس» و… عقدههای روانپریشانهیشان را میگشایند و عمق درماندگی و حماقت خویش را آشکار میسازند. البته پورپیرار نیز برای آن که این دو - سه طرفدار روانپریش را از دست ندهد، در لابهلای مطالب وبلاگاش، «تجزیهطلبی» را تأیید و تجویز میکند و آن را باعث تجدید حیات کشور میداند!! …
سلام
ایشان را تا جه حد می شناسید.
آیا با ایشان موافقید یا خیر.
باسپاس