قضاوت با شما ...

نوشته‌ی: اهورا اشون
آقای پورپیرار در ذیل یکی از کامنت‌های وبلاگ‌اش (25 تیرماه)، نوشته است:
«هنوز با کسی برخورد نکرده‌ام که مجموعه کتاب‌های مرا خوانده باشد و در دیدگاه‌های تاریخی ساده‌لوحانه‌ی پیشین‌اش تحولی بنیانی پدید نیامده باشد.»
امّا، به هر حال، از قرار ایشان با کسانی هم برخورد کرده‌اند که نه فقط دچار تحول در دیدگاه‌های ساده لوحانه‌ی پیشین‌شان نشده‌اند، بل که بر عکس، جرأت ورزیده و در کامنت‌های وبلاگ ایشان، زبان به نقد حضرت‌شان گشوده‌اند ... که آقای پورییرار، درباره‌ی چنین جسارت کنندگانی، در وبلاگ‌شان فرموده اند:
«یادداشت‌های غالب این دنبال‌کنندگانِ تزهای یهود درباره‌ی تاریخ شرق میانه، نکته‌ای را به خوبی روشن می‌کند و آن این که هیچ کدام کتاب‌های مرا نخوانده‌اند!» (25 تیرماه).
از این فرمایشات چه نتایجی که نمی‌شود گرفت!!!‌:
نتیجه‌ی یکم = اگر کسی کتاب‌های آقای پورپیرار را خوانده باشد، حتماً دچار تحول بنیادین «در دیدگاه‌های تاریخی ساده لوحانه‌ی پیشین‌اش» خواهد شد.
تبصره = اصولاً هیچ کسی دیدگاه تاریخی درست یا غیرساده لوحانه ندارد، مگر شخص آقای پورپیرار و دنباله‌روان ایشان!
نتیجه‌ی دوم = مخالفان آقای پورپیرار، یا یهودی هستند یا دنباله روی تزهای یهودیان را می‌کنند.
تبصره = آدم مسلمان، چه کمونیستِ سابق باشد چه نباشد، الزاماً سنگ پورپیرار را بر سینه می‌زند!
نتیجه‌ی سوم = هیچ کسی نیست که کتاب‌های آقای پورپیرار را خوانده باشد و با ایشان مخالفت کرده باشد.
تبصره = مخالفان حتماً نخوانده‌اند ... موافقان لابد خوانده‌اند!
شما را به انصاف‌تان سوگند می دهم که مرا از سردرگمی نجات دهید: آیا آن چند جلد کتاب از ایشان که من خوانده‌ام، مجلداتِ جدیدالنشرِ قرآن مجید بود؟؟؟؟؟؟
شما را به انصاف‌تان سوگند می‌دهم که در این همه دگماتیسم و استبداد نظر آقای پورپیرار دقت کنید و خود نتیجه بگیرید که این‌ها فرمایشات یک پژوهنده‌ی پر وسواس است یا دستورالعمل حزبیِ «رفیق پورپیرار»، کمیسرِ عالیِ آکادمی پژوهش‌های تاریخی در جمهوری خلق ایرانستان؟
این از عرایض بنده! … شما قضاوت کنید که اساساً با صاحبِ چنین نگرشی می‌توان به بحث و چالش پرداخت؟ … باور کنید که ایشان، همین قدر که به یهودی بودنِ من! در گمان شد، از پاسخ به یکایک سؤالاتم طفره زد یا به فحاشی پرداخت.

تکلمه

نوشته‌ی: اهورا اشون
1) من شخصاً با ناصر پورپیرار، هیچ آشنایی ندارم و نمی‌دانم تحصیلاتش چیست. فقط از روی نوشته‌هایش فهمیدم که هر چه هست، «زبان‌شناس» نیست و از زبان‌های باستانی ایران، تقریباً هیچ نمی‌داند. ایشان در مورد وجه تسمیه‌ی «پارس» به عنوان یکی از اقوام ایرانی، می‌گوید که منظور صدای سگ (= پارس) است و این لقب را بومیان ایران برای تحقیر آریاییانِ مهاجر به دسته‌ای از ایشان دادند!!! ... راست‌اش را بخواهید، به نظر من همین اظهار نظر برای فهمیدنِ تراز علمی و نیز تراز شخصیتی آقای پورپیرار کافی است ... آخر بنده‌ی خدا! گیرم که تو درست می‌گویی؛ پس چگونه شد که آریاییان به این لقبِ توهین آمیز افتخار کردند و نگهش داشتند؟ ... و جالب این‌که آقای پورپیرار، استدلالات خود را محکم‌تر از سرب می‌خواند! ... البته احتمالاً منظور ایشان، سرب مذاب بوده است!!!
2) امّا نکته‌ی بسیار قابل توجه در مورد پورپیرار، سابقه‌ی توده‌ای وی است. من قصد تکفیر او به سبب این سابقه را ندارم، اما برای‌ام بسیار جالب است که یک توده‌ای سابق دیگر، یعنی «عبدالله شهبازی» هم، در بسیار جهات، درست در همین مسیری گام برمی‌دارد که پورپیرار به آن دل‌بسته است.
عبداللّه شهبازی فرزند یک کمونیست دو آتشه است که در زمان شاه اعدام شد. خود او نیز بعدها به حزب توده پیوست و برای آن، قلم میزد. امّا گویا بعدها به خدمت وزرات اطلاعات در آمد. جلد دوّم کتاب «از ظهور تا سقوط سلطنت پهلوی» را او نوشته است که شرح و بسطی است بر خاطرات ارتشبد فردوست. او همچنین در مجله‌ی «مطالعات سیاسی»، مقالاتی نوشت که اگرچه امضایی ندارند، اما سبک و سیاق آن‌ها، فریاد می‌زند که به خامه‌ی همان عبدالله شهبازی هستند. (از این مجله، ظاهراً فقط دو شماره در سال 1370 و 1372 منتشر شد! ... در مقدمه‌ی اولین شماره، تصریح شده که کارگردانان این مجله، همان‌ها هستند که ظهور و سقوط پهلوی را منتشر کرده‌اند.)
مقالات و نوشته‌های عبداللّه شهبازی، نشان از دسترسی فوق‌العاده‌ی او به آرشیوهای وزرات اطلاعات در مورد اشخاص دارند. این امر، مرا بر آن می‌دارد که شهبازی را نسخه‌ی مشابه روان‌شاد «اسماعیل رایین» بنامم. کسی که با هدایت برخی مقامات دولت پهلوی، به جنگ با فراماسونری و کهنه رجالِ انگلوفیل رفت تا به این وسیله «یانکوفیل‌ها» تثبیت شوند.
قیاس بین عبداللّه شهبازی و ناصر پورپیرار بسیار جالب توجّه است: هر دو سوابق کمونیستی و توده‌ای دارند و هر دو سخت در صدد اثبات نقش توطئه آمیزِ یهودیان در دنیای کهن و نو دارند. ردّپای بسیاری از آرای پورپیرار در مورد یهودیان را می‌توان در نوشته‌های عبدالله شهبازی یافت. همان تعابیر و گاه همان جملات! ... گزافه نیست اگر بگویم این شاگرد و آن استاد است! ... امّا شهبازی بسیار پخته‌تر و آگاهانه‌تر عمل می‌کند. در واقع، پورپیرار وجهِ ژورنالیستیِ کنش‌های پنهان‌ترِ شهبازی است؛ و به همین میزان، خام‌تر و سبک مایه‌تر. مثلاً پورپیرار در شرح تاریخ هخامنشیان، عمده‌ی استنادات‌اش را بر تورات می‌نهد که البته برای خواننده‌ی عادی، چندان قابل نقد نیست. اما، شهبازی، صراحتاً تورات را متنی متأخر و لاجرم ضعیف میداند و در عین حال، بیشترین تمرکز را بر دایرة المعارف (جودییکا) قرار می‌دهد و شواهد مطلوب‌اش را از درون آن استخراج می‌کند. با این وصف، اهتمام هر دو، به نفی هویت و غرور ملّی است و برجسته کردنِ نقش یهودیان در هر فرآیند برجسته ی اجتماعیِ قبل از اسلام. به نظر من، شناخت پدیده‌ی ناصر پورپیرار، بدون کشف پدیده‌ی عبداللّه شهبازی، کاری ناتمام است …
و این شهبازی در مورد چگونگی دستیابی‌اش به متن اعترافات ارتشبد فردوست و سایر اطلاعات‌اش، به نحو سرگرم کننده‌ای دروغ می‌گوید. فکر می‌کنم هنوز مصاحبه‌ای از او در «پیک نت» هست که اگر بخوانیدش، خودتان خواهید فهمید چه تقلایی کرده است در پنهان نمودن ارتباطات‌اش با محافل اطلاعاتی!
به هر حال، من در انگیزه‌های یهودی‌ستیزانه‌ی این دو نویسنده تردید دارم و گمان می‌کنم قصد آن‌ها بیشتر بزرگ‌نمایی قدرت یهودیان است تا روشنگری برای ستیزه با آنان.
امان از دست این کمونیست‌های توّاب که در شاگردیِ نومسلمانانِ یهودی‌تبار، از استاد سَرتر شده اند!!!

دیدگاه هنری پورپیرار!

نوشته‌ی: افشین زند
درآمد:
برای آن که خوانندگان این صفحه به درک درستی از سطح دانش (!) و شعور ادبی تاریخی ناصر پورپیرار در آینه آثارش برسند، خالی از لطف ندیدم که به مقوله هنر در مجموعه «تأملی در بنیان تاریخ ایران» اشاره‌ای کوتاه داشته باشم که به گمانم همین جزء به خوبی کفایت درک کل را می‌کند. نیز، از آن جا که نویسنده کتاب‌های مذکور بخش بزرگی را به نقد (بخوان تخریب) شخصیت و اثر حماسه‌سرای بزرگ ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی اختصاص داده، لازم دیدم که با آوردن مثال‌هایی از درون خود آثار وی، این پرسش اصولی را پاسخی درخور بیابم که «آیا او اصلن معلومات و فهم کافی برای درک اثری هنری را دارد؟» و باور این قلم بر این است که با نورتاباندن به بخشی از تاریک‌اندیشی‌های ناصر پورپیرار می‌توان به بی‌مایگی کلی و خلع اندیشه‌اش واقف گشت.
ناصر پورپیرار در مجموعه آثارش و در ادامه جعل‌های تاریخی و نظردادن راجع به همه چیز و همه کس (!)، اشاره‌ای نیز دارد به مقوله هنر و هنرشناسی که دانستن‌اش برای ارزیابی کلیت آثار او خالی از فایده نیست. طرفه این که فردی غرض‌ورز و جاعل چون او، بی‌شک به دنبال کشف واقعیات و گره‌گشایی‌های تاریخی نیست، بل که هدف‌اش از آسمان به ریسمان بافتن‌های سخیفی که در جای جای کتاب‌هایش مشهود است، تنها ضربه زدن به هویت ملی ایرانیانی است که در درازنای تاریخ از گزند مهاجمانی با کیش و مرام پورپیرارها در امان مانده‌اند. سخن کوتاه کرده و بی‌حاشیه، به اصل موضوع می‌پردازیم.
در مقام یک تاریخ‌شناس و البته هنرشناس (!)، اوج مهمل‌بافی‌های این دشمن هویت ملی ایرانیان بدان جا ختم می‌شود که فرهنگ عرب را مجموعه‌ای از شاهکارهای گران‌سنگ تاریخی و دارای پیشینه‌ی فرهنگی بسیار غنی معرفی کرده و خود اعراب بادیه نشین هزار و پانصد سال پیش را به صفاتی چون « شیفته و شیدای بار فرهنگی، اخلاقی، زیباشناسانه، علمی و انسانی(!)» [1] ملقب می‌سازد، و درست همین شخص از آن سوی، پارسی را به عنوان زبانی « درباری» و « الکن» فاقد ریشه تاریخی خوانده و در مقام مقایسه اذعان می‌دارد که: «آیا چنین وسعتی از اندیشه و بیان، که ابن اثیر جرزی، مولف "المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر" زبان عرب را دریا و فارسی را قطره خوانده است، می تواند در برابر زبانی به بی‌هویتی و حقارت پهلوی باستان، چنان که می‌گویند، چندان دچار هراس شود که به ضرب شمشیر آن را خاموش کند؟» [2] اما مضحک اینجاست که اگر زیرکی از او بخواهد نمونه‌ای نیز از این «دریای ادب عرب» به ما معرفی کند، او شعری را مثال می‌آورد که عربی بادیه‌نشین در رثای «شترش» گفته است! باورتان نمی‌شود؟ پس نخست قطعه شعر را می‌آوریم و سپس ثناگویی پورپیرار را :
«چون می‌ایستد در عظمت و شکوه درست چون پل‌های رومی است ...
گلگون ریش، قوی پشت، تکاور و سبک رفتار است،
کوهان‌اش چون طاقی است که برسنگ‌های سخت برآورده باشند.
گاه گاهی ناقه من با آن سربزرگ و دست و پای بلندش چنان در رفتار به نشاط می‌آید که هربار از جاده خارج می‌شود! ...»[3]
و استاد شعرشناس ما، در تعریف چنین چکامه مضحکی، بدین شکل به یاوه‌گویی دست می‌زند: « شعر بالا... در استحکام و فن، در توصیف و مضمون و در گزینش الفاظ، در ادب زمان خویش نظیر ندارد»! [4] با این حساب، اگر ما نیز بخواهیم با همان روش و خط فکری پورپیرار به ارزیابی شعر و هنر بپردازیم، لابد باید درد و دل‌های ملا نصر الدین و خرش را نیز شاهکارهای بی‌بدیل تاریخ نام نهیم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 و 2- "پلی برگذشته"؛ ص 69.
3 و 4- "پلی برگذشته"؛ ص 65.