نوشتهی:
اهورا اشون1) در اندیشهی ناصر پورپیرار، همهی کسانی که منتقد او هستند، مشتی بیخرد هستند که الزاماً کتابهای او را نخواندهاند. یعنی ایشان بر این باورند که هر کس کتابهای ایشان را خوانده باشد، لامحاله باید از در موافقت درآید:
[پورپیرار در وبلاگاش:] «پورپیرار مطمئن است که بدترین بدخواهان این کتابها ، چنان که موارد متعدد نشان داده است، اگر زحمت خواندن این مجموعه را بر خود هموار کنند، به صف طویل مدافعین آن خواهند پیوست و از ساده انگاری پیشین خویش، دست خواهند شست.»
... و با همین منطقِ شگفت بود که پورپیرار، کامنتهای پرسشگران و منتقدان را به تیغ سانسورش سپرد و در متن یادداشتهایش، عجیبترین اهانتها را نصیب آنان کرد.
گوشزد میکنم که کسانی این روشِ او را برنتافتند و به واکنش، او را به باد طعن و کین گرفتند. ضمن تاسف شدید، نمیتوانم پنهان کنم که از نظر من، خودِ پورپیرار مقصّر اصلی بود.
در مقابلِ پورپیرار، برخی دوستان در وبلاگهایشان مقالاتی را به نقد نظریّههای او اختصاص دادند. داریوش [کیانی] از آن جمله بود که سخت سنجیده و باوقار و مستدل، ادعاهای ایرانستیزانهی پورپیرار را به چالشی عالمانه کشید و نیز افشین زند.
امّا من، بنا را بر چیز دیگری گذاشتم: کوشیدم تا تراز و ادب و شخصیّتِ علمیِ پورپیرار را به مددِ دهانپلشتیهای خودش هویدا کنم و ماهیت هتاکانهی تفکر او را در معرض قضاوت نهم. اوج توفیق من در این راه، یادداشت شمارهی 14 پورپیرار است.
[متن یادداشت مذکور پورپیرار چنین است:
یکی به نام اهورا اشون در وبلاگ اش به نام آدم و حوا آورده است:
«به گذر و نظر عرض می کنم که چندی پیش در حضور جمعی از روحانیون متخصص مذاهب بودم. سخن از پورپیرار در میان آمد. از آن جمع، یک تن نبود که ذره ای همدلی با او نشان دهد و از همه جالب تر اظهار نظر یکی از ایشان بود که پورپیرار را ترفند دیگری برای هرچه بد نام تر کردن اسلام درپیش جوانان و دانشگاهیان دانست!... و الحق کاری که پورپیرار می کند، جز این نیست!»
وقتی چنین آدمی که نام اش، آرم میتراییان برفراز وبلاگ اش، یادداشت روحانی شرمسار در میان نوشته های اش و باور پیشین اش به بد نامی اسلام؛ دلواپس بد نام تر شدن اسلام به سبب نوشته های من می شود، خود به خود نمایش نامه ی دیدار با روحانیون متخصص مذاهب اش را به تآتری روحوضی و یخ کرده بدل می کند؛ حتی اگر از این پرچم دار روحانی ستیزی نپرسیم که در جمع آن روحانیون متخصص و یا آن روحانیون در جمع او چه می کرده اند؟ و اگر یک تن از روحانیت را هم با من همدل نیافته ، که تصادفا قضاوت درستی است، پس آن ادعاهای او و امثال او، که مرا دست نشانده روحانیت می دانند، به تناول چه چیز شبیه می شود؟
این بی آبرویان، که بسیار درباره ی نعل وارو کوفتن شان می توانم گفت، پیش تر نیز وعده داده بودند که سند ارتباط مرا با این و آن برملا خواهند کرد، اما در حد خط خطی کردن بی خاصیت کادر گفت وگوی وبلاگ من متوقف اند و جز تکرار مشتی فحاشی، یعنی چکیده و مغز آموخته های شان، چیزی برای ارائه ندارند. اما من به زودی پیراهن از تن شان خواهم کشید تا همه به عیان ببینند که مهر کتف آنان، نقش چه کسانی را دارد! و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر!]
2) یکی از مهمترین تکیهگاهها یا شاکلههای شخصیت پورپیرار، «مظلومنمایی» است. او مکرراً منتقداناش را افرادی نابخرد و بهویژه «فحاش و هتاک» وانمود و معرفی میکند و خود را برعکس، محقق وزین و برجستهای که آماج توطئههای باستانگرایان و یهودیان شده است (دلم خون است برای برادران یهودیام که اینهمه طعن میشنوند و دم برآوردن، نمیتوانند). امّا بسیار جالب توجه است که هیچ کس، در فحاشی و هتاکی، به گرد پای آقای پورپیرار هم نمیرسد. نمونههایی مختصر را با هم ببینیم که مشت نمونهی خروار است:
- پورپیرار در یادداشت 15 [خود]، عنوان مقالهای را که به بررسی نظریهی توطئه اختصاص دارد، به تمسخر میگیرد و آن را عنوانی «شقیقهای» میخواند. میدانید که منظور کدام ضربالمثلِ بیادبانهای است؟ … و در همان جا، خطاب به نویسندهی آن مقاله، چنین مینویسد: «الحق که بر لاشهی گندیدهی این روشنفکری نادان باید دوایی ریخت تا هر لحظه نتواند گند دیگری بپراکند.»
- [پورپیرار] در یادداشت 14، خطاب به بنده، مینویسد:
« … پس آن ادعاهای او و امثال او، که مرا دست نشانده روحانیت میدانند، به تناول چه چیز شبیه میشود؟» … که لابد منظورشان شهد و عسل است! … و باز در همان جا از صفت «بیآبرو» استفاده کرده و عجبا که اظهار میکند که «چکیدهی مغز و آموختههای» امثال بنده، جز «تکرار مشتی فحاشی» نیست!
- در یادداشت [12]، منتقدان خود را چنین وصف میکند: « مثل مجانین، جملهای ناسزا را هزار بار از سر بیزبانی تکرار میکنند …» و همان جا، جملهی «نیل آرمسترانگ» در هنگام فرود بر کرهی ماه را وصف حال کشفیاتِ خویش میشمرد!
[آن نوشتهی پورپیرار چنین است:
آن ها به نام و از زبان دیگران مطلب می نویسند، از خود امضا جعل می کنند و درست زمانی که جرات ندارند حتی در یک نشست خانوادگی، نظر مستقیم سیاسی- اجتماعی خود را علنی کنند، وبلاگ مرا عرصه ی تخلیه ی عقده های در جگر مانده ی سیاسی فرض کرده اند. مثل مجانین، جمله ای ناسزا را هزار بار از سر بی زبانی تکرار می کنند و یا حتی، چنان که برخی از آن ها را نیک میشناسم، نان و منزلتی از خدمت گزاری متنوع به جمهوری اسلامی ذخیره دارند و این جا چنین نعل وارونه می کوبند و از مجموع سخنان شان معلوم می شود که جز شایعات روزنامه ای و محفلی، چیزی از دیروز و امروز خود نمی دانند و کلامی سخن قابل سنجش در رد کتاب های من ندارند و اطوارهای شان شهادتی است بر شکوه مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، و کتاب ها را مستحق می کند که در ستایش شان مشابه همان جمله ای را بر زبان آورم که نخستین فضانوردی که بر کره ماه پای می گذارد، پیش از لمس خاک آن بر زبان آورد: «این گام کوچکی برای من و گام بزرگی در تاریخ نویسی ایران و شرق میانه بود.»]
- [پورپیرار] در یادداشت 1 چنین مینویسد:
«برای سوزاندن دماغ و سایر اجزاء مناسب این کار، از کسانی که عرضهی مباحث نو، در موضوع تاریخ قلابی یهود نوشتهی پیشین، دربارهی ایران، آنها را تا مرز جنون و انفارکتوس و فلج کامل مغزی برده، چندان که فقط میتوانند ، چون مسهلخوردگان، ردی از محتویات مغز کثیفشان را، به تکرار بر مسیر مردم و فرهنگ بگذارند، پیشنهاد حذف قسمت دریافت نظر از دیگران را، دارم.»
- و بر همین منوال، پورپیرار در جای جای وبلاگش، منتقدانِ خود را «ساده لوح»، «کودن»، «دلقک»، «هذیانگو»، «کودک» و امثالهم میخواند ...! افسوس که او بخشی از یادداشتهای گهربار خود را برای همیشه پاک کرده است که در آنها هم میشد نمونههای زیادی از این دست درّفشانیها را نشان داد!
3) به راستی علت این همه فحاشی و نابردباری نسبت به منتقدان چیست؟ …
من دوستان و همکارانی روانشناس دارم که در حل این معما کمکم کردند. این که میگویم همکار، تعجب نکنید: جهان اسطورهشناسی پیوندی استوار با دنیای روانشناسی دارد و از این رو من ناگزیر از شاگردی نزد روانشناسان هم هستم … باری، از منظر متخصصین روانشناسی، نویسندهی آن کلمات زشت، یعنی پورپیرار شخصی است که به دلایلی، ظرفیتهای رواناش برای شنودنِ نقد، کاملاً پر و تکمیل شده است. یعنی طاقتِ نقد شنیدن ندارد. در نتیجه، به عنوان یک فرآیند واکنشی، در مقابل نقدِ نقدگویان، از فحش و فضیحت برای فراموشیدن آنها استفاده میکند.
به عبارت دیگر، نظریات پورپیرار، صرفاً «نظریات» او نیستند، بل که دقیقاً تمامیت شخصیتِ جدید او تشکیل میدهند و واضح است که چالش با این نظریات، به معنای راندن خود او به وضعیت ناخوشی است که قبل از این داشته است. (این تفسیر با آگاهیهای ما از گذشته پورپیرار، منطقی می نماید!)
به بیان ساده، پورپیرار با فحاشی، دل خنک میکند و از مانع تزلزل شخصیتاش میشود. او چنان به این گونه واکنش دلبسته است که حتی از پذیرفتنِ خطاهایی عادی، مثل آنی که در کشف توطئهی ساعتها کرده بود، ابا میکند و خودفریبانه آن را به دامی که عمداً برای دیگران پهن کرده بود، نسبت میدهد!
4) امّا باور کنید که حتا روانشناسان هم از تجزیه و تحلیل برخی کنشهای پورپیراری درمانده میشوند: من از دوستم در مورد علتِ نهانیِ دلبستگیِ پورپیرار در کاربردِ فحاشیهای مرتبط با «مواد دفعی از بدن انسان» سؤال کردم و پرسیدم که چرا درصد مهمی از عباراتِ رکیک ایشان به این بخش منطبق است؟ ... افسوس که پاسخ درخور نشری داده نشد!