مشتی خاک بر دهان پورپیرار (1): آن شمال افسانه ای

آنهایی که با ناصر پورپیرار آشنایی دارند، می دانند که طبق نوشته هوشنگ صادقی ایشان تاریخ را با داستان نویسی اشتباه گرفته­اند و پر بی­راه نیست اگر ایشان را به سبک ایرانیان ننه ناصر قصه گو بنامیم. در این یادداشت می­خواهم به آنها که عاشق چنین جاعل بزرگی شده­اند نشان دهم که چگونه با استاد خطاب کردن وی، مهری بر تلاش وی در تحمیق خوانندگان می­زنند. به حتم زمانی که پانترکها او را استاد خطاب می­کنند وی به آنها پوزخند می­زند.
پورپیرار در کتابهایش چنین می­نگارد که انگار شاهد تمام وقایع بوده و از آنها فیلم و عکس هم تهیه کرده است! وی در کتاب اولش "برآمدن هخامنشیان" در فصلی به نام "در جستجوی سرزمین" به خیال خود به این نتیجه می­رسد که سرزمین پارسها را نمی­توان مشخص کرد! پس از این به اصطلاح شک آفرینی در ذهنهای کوچک، در آخرین فصل کتابش به نام "چاره اندیشی یهود" در صفحه 205 کتاب برآمدن هخامنشیان مدعی می­شود که کوروش و قوم آن نه فقط به ایران، اصولا به شرق میانه تعلق نداشته است. ایشان البته فراموش می­کنند اگر آنها را غیر بومی می­خواند پس چگونه این سرزمین را ایران نام می­نهد.
در ادامه همان صفحه نقلی حدود دو صفحه­ای از کتاب ارمیا می­آورد. وی برای بسترسازی برای آنچه در ذهن دارد جمله "زیرا قومی از سوی شمال بر بابل هجوم خواهند آورد" را سیاه می کند تا توجه خواننده را جلب کند، ولی رندانه از آن چیزی نمی­گوید تا در جای دیگر با اشاره به آن بیشترین بهره را ببرد. چند صفحه بعد یعنی صفحه 213 با آوردن بخشهایی از کتاب ارمیا و با سیاه کردن بخشهایی که به شمال اشاره دارند نظریه قلابی خود را ارایه می کند که:
میتوان پذیرفت که یهود این "قوم نیرومند سنگ دل" را "سوار بر اسب و به تاخت" یکسره از استپهای میانی روسیه به پاکسازی شرق میانه و آزاد کردن اسیران و ثروت خود مامور کرده است (برآمدن هخامنشیان، ص. 214)
بدین ترتیب این مورخ بین النهرینی مشکل هخامنشیان را در نداشتن خاستگاه حل کرد! دوستان و دشمنان رفیق ناصر به خوبی به اعتقاد راسخ وی به اعتبار تورات آشنا هستند. به همین دلیل ما نیز از همین منبع مورد تایید پورپیرار استفاده خواهیم کرد. خوب، تا الان با دلایل شمالی بودن (!) قوم کوروش آشنا شدید.
هر کس به اندازه یک مثقال از تاریخ بابل آگاهی داشته باشد می­داند که بابلیان بودند که به اورشلیم حمله کرده و آن را ویران کردند. حتی پورپیرار هم به این موضوع اعتراف دارد و آن را تایید می کند:
آخرین ضربه را مردم یهود از نبوکدنصر پادشاه بابل دریافت کردند که به پراکندگی کامل اسباط، تسلیم اورشلیم و خرابی خانه خدا در بیت المقدس منجر شد. نبوکد نصر ثروت معابد را به بابل کشاند و گروه کثیری از صاحب منصبان، ثروتمندان، هنرمندان، علما و صنعتگران یهود را، به اسارت به بابل برد (برآمدن هخامنشیان، ص. 197-196)  
طبق نظر پورپیرار اسارت و برچیده شدن کامل تمدن یهود، کینه­ای در دل یهودیان کاشت تا از بابل انتقام بگیرد. یهودیها برای این کار از کوروش هخامنشی استفاده کردند. به چه دلیل کوروش؟ چون در تاریخ خوانده­ایم که او به بابل حمله کرد و یهودیان را آزاد و روانه اورشلیم نمود. در همین گیر و دار رفیق ناصر مدعی می­شود که قوم کوروش یک قوم شمالی است. دلیل آن هم اینکه تورات گفته!
تا اینجا همه قبول داریم که بابل به اورشلیم حمله کرد و یهودیان را به اسارت برد. برای ادامه بحث برای اینکه دل رفیق ناصر و دوستانش را بدست بیاوریم، فرض می­کنیم که جایگاه قوم کوروش مشخص نیست. اما آیا جایگاه بابل و اورشلیم هم نامشخص است؟ پاسخ صد البته خیر است که پورپیرار و پورپیراریان هم به آن معترفند.
پس تا حالا داریم: 1- بابل به اورشلیم حمله و یهودیان اسیر شدند. 2- یهود برای انتقام گیری به دنبال چاره رفت. 3- بر اساس توصیف تورات قومی که بر بابل یورش برد شمالی بود. 4- پورپیرار بر اساس بند 3 می­گوید که کوروش از قومی شمالی بوده است 5- جایگاه بابل و اورشلیم روی این کره خاکی مشخص و هیچکس نسبت به آن شکی ندارد.
حال به سراغ تورات این یگانه منبع قابل اعتماد پورپیرار می­رویم تا ببینیم در آن چه می­گذرد و رفیق ناصر در آنجا چه چیزهایی را پوشیده نگهداشته تا در تحمیق طرفدارانش موفق باشد.
در باب یکم، در بخشی به نام دو رویا می خوانیم:
بار دیگر خدا از من پرسید حالا چه می بینی؟ جواب دادم یک دیگ آب جوش از سوی شمال بر این سرزمین فرو میریزد. فرمود: آری این بلایی از سوی شمال بر تمام این سرزمین نازل خواهد شد. من سپاهیان مملکتهای شمالی را فرا خواهم خواند تا به اورشلیم آمده تخت فرمانروایی خود را آنار دروازه های شهر برپا دارند و همه  حصارهای آن و سایر شهرهای یهودا را تسخیر کنند. اینست مجازات قوم من بسبب شرارتهایشان! آنها مرا ترک گفته، خدایان دیگر را می پرستند و در برابر بتهایی که خود ساخته اند، سجده می کنند. (عهد عتیق، ارمیا، 16-13 :1)    
در اینجا به روشنی دیده می­شود که خدای یهود به ارمیا می­گوید که قوم یهود را به دلیل بت­پرست شدن با عذابی شمالی تنبیه خواهد کرد. در ادامه می­خوانیم:
سپاهیان نیرومند شمال مانند شیران غران بسوی سرزمین اسرائیل در حرکتند تا آن را ویران ساخته، شهرهایش را بسوزانند و با خاک یکسان کنند. (عهد عتیق، ارمیا، 15 :2).
راه اورشلیم را با علامت مشخص کنید! فرار کنید و درنگ ننمایید! چون من بلا و ویرانی مهلکی از سوی شمال بر شما نازل خواهم کرد. نابود کننده قومها مانند شیری از مخفی گاه خود بیرو ن آمده، بسوی سرزمین شما در حرکت است! شهرهایتان خراب و خالی از سکنه خواهد شد. پس لباس ماتم بپوشید و گریه و زاری کنید، زیرا شدت خشم خداوند هنوز کاهش نیافته است (عهد عتیق، ارمیا، 8-6 :4).
ای اهالی بنیامین فرار کنید! برای نجات جانتان از اورشلیم فرار کنید! در شهر تقوع شیپور خطر را به صدا درآورید، در بیت هکاریم نشانه های خطر را برپا کنید، چون بلا و ویرانی عظیمی از سوی شمال به اینسو می آید! (عهد عتیق، ارمیا، 1 :6).
از سرزمین شمال لشکری در حرکت است و قوم نیرومندی برای جنگ با شما برخاسته­اند. ایشان به کمان و نیزه مسلحند، سنگدل و بیرحم هستند و وقتی بر اسبهای خود سوار میشوند، صدایشان مانند خروش دریاست! آنها برای جنگ با اورشلیم مهیا شده­اند (عهد عتیق، ارمیا، 22 :6).
اینک هیاهویی به گوش میرسد! هیاهوی لشکر بزرگی که از سوی شمال می آید تا شهرهای یهودا را ویران کند و آنها را لانه شغالها سازد! (عهد عتیق، ارمیا، 22 :10).
ای اورشلیم نگا ه کن! دشمن از سوی شمال بسوی تو می آید! (عهد عتیق، ارمیا، 20 :13).
همانگونه که می­بینید، خدای یهود حمله بابل به اورشلیم را نیز شمالی دانسته و آشکارا بابل را قومی شمالی می­خواند! در باب 16 می­خوانیم:
از این رو شما را از این سرزمین بیرون انداخته، به سرزمینی خواهم راند که هرگز نه خود شما آنجا بوده­اید و نه اجدادتان، در آنجا می­توانید شبانه روز به بت پرستی بپردازید و من هم دیگر بر شما رحم نخواهم نمود (عهد عتیق، ارمیا، 13 :16).
آشکارا خدای یهود می­گوید که شما را تبعید خواهم کرد و به خوبی می­دانیم که آنها به کجا فرستاده شدند. آری به بابل.
 با اینحال خداوند می­فرماید زمانی می­آید که مردم هرگاه بخواهند درمورد کارهای شگفت انگیز من گفتگو کنند، دیگر اعمال عجیب مرا به هنگام بیرون آوردن بنی اسرائیل از مصر، ذکر نخواهند نمود، بلکه در این باره سخن خواهند گفت که من چگونه بنی اسرائیل را از سرزمین شمال و همه سرزمینهایی که ایشان را به آنها رانده بودم، باز آورده­ام. بلی، من ایشان را به سرزمینی که به پدرانشا ن داده­ام باز خواهم گرداند (عهد عتیق، ارمیا، ۱۴ و ۱۵ :16).
در اینجا نیز دیده می شود که سرزمین تبعید (بابل) در شمال قرار دارد. در باب 22 نام کسی که به اورشلیم حمله می کند نیز ذکر شده است: نبوکدنصر! آشکار است که آن نیروی شمالی همان نیروی بابل است.
خداوند به یهویاکین، پسر یهویاقیم، پادشاه یهودا چنین می­فرماید: تو حتی اگر انگشتر خاتم بر دست راستم بودی، تو را از انگشتم بیرون می­آوردم و به دست کسانی می­دادم که به خونت تشنه­اند و تو از ایشان وحشت داری، یعنی به دست نبوکدنصر، پادشاه بابل و سپاهیان او! (عهد عتیق، ارمیا، 25و 24 :22).
فکر کنم به اندازه کافی شمال در این نوشته­ها دیدید! اگر بخواهیم مثل پورپیرار نتیجه گیری کنیم پس باید بگوییم بابل در شمال بوده است! یعنی در کنار قوم کوروش یا به قول رفیق ناصر در کنار خزران! به راستی او خواننده خود را به چه انگاشته است؟ اگر قاعده را بر نوشتار تورات بگذاریم و مثل رفیق ناصر بخواهیم نتیجه گیری کنیم پس باید بگوییم در دنیا دو بابل وجود دارد یکی در شمال اورشلیم و یکی در شرق آن!!! احتمالا به همان شیوه باید بگوییم کسانی تلاش دارند بابل را پنهان کنند! ولی جای بابل بسیار مشخص­تر از آنست که کسی در آن شک کند پس چرا تورات بابلیان را قومی شمالی معرفی کرده؟
شاید این پرسش پیش آید که آیا در دیگر کتابهای یهود هم بابل، شمالی دانسته شده است؟ پاسخ مثبت است. در کتاب حزقیال در جایی گفته می­شود که صور از سقوط اورشلیم خوشحال شده است و می­خواهد جای آن را بگیرد که خدای یهود می گوید:
خداوند می­فرماید من نبوکدنصر پادشاه بابل شاه شاهان را از شمال با سپاهی عظیم و سواران و عرابه­های بیشمار به جنگ تو می­آورم. (عهد عتیق، حزقیال، 7 :26).
همانگونه که می­بینید شکی نمانده که تورات بابل را هم شمالی می خواند! حال فکر می­کنید آیا باز هم بازی رفیق ناصر با واژه شمال محلی از اعراب دارد. باید بر او که همه را مثل خود کودن فرض کرده، خندید.
اما صبر کنید قصه شمالیها هنوز تمام نشده است. در باب 46 کتاب ارمیا به مصر پرداخته می­شود که در اینجا نیز چیز جالبی خواهیم دید.
سپس خداوند درباره آمدن نبوکدنصر، پادشاه بابل و حمله او به مصر، این پیغام را به من داد: (عهد عتیق، ارمیا، 13 :46)
 مصر مانند یک ماده گوساله زیباست؛ ولی یک خرمگس او را فراری خواهد داد، خرمگسی که از شمال خواهد آمد! حتی سربازان مزدور مصر نیز مانند گوساله­های وحشتزده پا به فرار خواهند گذاشت، زیرا روز مصیبت و زمان مجازات ایشان فرارسیده است (عهد عتیق، ارمیا، 21و 20 :46). مردم مصر با سرافکندگی مغلوب این قوم شمالی خواهند شد (عهد عتیق، ارمیا،  24 :46).
از نظر تورات بابل در شمال مصر قرار گرفته است! وگرنه چطور میتوان بابلیها را قومی شمالی نامید؟! همانگونه که دیده می­شود به صراحت بابلیها قومی شمالی ذکر شده­اند!
در باب 47 یک شمال بسیار جالب دیگر را پیدا می­کنیم. در این باب در مورد حمله مصر به فلسطین صحبت می­شود.
پیش از آنکه سپاه مصر، شهر فلسطینی غزه را تصرف کند، خداوند این پیغام را درباره فلسطینیان به من داد: بنگرید! از سوی شمال سیلی می­آید، مانند رودی که طغیان کرده باشد! سیل می­آید تا سرزمین فلسطینیان و هر چه در آن است، و شهرها و مردمانش را از میان ببرد. مردم و ساکنین آنجا از ترس و وحشت، فریاد خواهند زد و گریه و زاری خواهند نمود (عهد عتیق، ارمیا،  1و2 :47).
در اینجا هم مصریها شمالی حساب می­شوند! یک نگاه ساده به هر نقشه­ای نشان می­دهد که مصریها نمی­توانند نسبت به فلسطنیها مردمانی شمالی باشند. نمیدانم چه بگویم. فقط باید پیروان پورپیرار را پرسید حال با این افتضاح استادشان چه می­کنند؟ منبعی که بر اساس آن قوم کوروش را شمالی معرفی می­کردند، تقریبا همه را شمالی میداند. حتی بهترین دوستان رفیق ناصر در بابل هم شمالی هستند. آیا همه بابلیها و مصریها، شمالی و در نتیجه (به روش رفیق ناصر) روس یا اسلاو یا خزر بودند؟! وای بر طرفداران پورپیرار که افسار عقل خود را به دست یک داستان سرا سپرده­اند. یا او کتاب ارمیا را نخوانده است، که بعید مینماید یا اینکه به عمد تلاش در تحمیق طرفدارانش دارد. به نظرم می­آید که دومی به حقیقت نزدیکتر باشد. با این حساب اسکندر را چه کنیم که ایستاده تا به خیال رفیق ناصر بر سر راه قومهای شمالی سد ببندد!
رفیق ناصر بر اساس صفتهای آورده شده در تورات قوم کوروش را وحشی و بی رحم می­نامد. حال می­بینید که منبع مورد علاقه او، از دوستان بین النهرینی اش به چه شکل یاد کرده: مسلح به کمان و نیزه، سنگدل، سوار بر اسب و بی رحم، نابودکننده قومها و صد البته شمالی! این همان صفتهایی است که در کتاب ارمیا به فاتحان بابل هم داده شده است پس چرا از آنها یکی سفید و یکی سیاه می­شود. البته هرگز به فاتحان بابل نابود کننده قومها گفته نشده است. تا آنجا که می دانم شمال = شمال است! پس حال که جایگاه بابل مشخص است و تورات آن را در شمال میداند و به همان شکل کوروش را نیز شمالی می نامد آیا عاقلانه نیست به این نتیجه برسیم که تورات به یک جهت اشاره دارد. آیا نباید پذیرفت که کوروش هم در همانسویی باشد که تورات بابلیها را از آنجا میداند؟ بابل در شرق است و تورات به غلط، آن را شمالی می خواند پس به حتم در شمالی خواندن قوم کوروش هم اشتباه کرده است. رد این نظر منوط به اینست که بپذیریم بابلیان قومی شمالی بوده اند!
به نظر شما، آیا لازم نیست تا مشتی خاک در دهان این یاوه گو بریزیم تا دگر باره نتواند خوانندگان خود را احمق فرض کند؟
در آخر برای پانترکها و رفیق ناصر یک پیام ایرانی دارم: کلاغ! پر! نظریه شمالی! پر!
 
برگرفته از تارنمای ذوالقرنین

داریوش کبیر و پورپیرار

داریوش شاه می‌گوید:
این است مملکتی که من دارم:
از سکاهای فراسوی سغد تا اتیوپی،
از سند تا سارد،
- که اهوره مزدا، بزرگ‌ترین خدایان، به من بخشیده است -
باشد که اهوره مزدا مرا و خاندان مرا بپاید! (DPh 3-10)

"ناصر پورپیرار"، که سرانجام از سوی نوچه و مریدش "ع. گلسرخی" به مقام پیامبری نایل گردید، در یکی از وب-یاوه‌های اخیر خود که به لطیفه‌ای تمام عیار می‌ماند، و از این رو حیف است که بی‌پاسخ بماند!، می‌نویسد که:

تاریخ حکایتی خون بارتر از حوادث سال‌های تسط داریوش بر ایران و شرق میانه به یاد ندارد و تمدن آدمی هول‌آورتر و خشن‌تر از کشتار ایرانیان در ماجرای پوریم ثبت نکرده است: عید و روزی که بنا بر صریح تورات، یهودیان با اجازه‌ی داریوش و با تصمیم و تدارکات پیشین، اقوام ایرانی ساکن این سرزمین را قتل عام می‌کنند. ماجرای این کشتار بی‌حساب غیربشری، که هستی چند هزاره‌ی بومیان ایران را در خون و خرابی غوطه‌ور کرد، عامل اصلی توقف تمدن و سبب توقف شرق میانه و به ویژه انهدام کامل و مطلق پیشینه ی درخشان ایران کهن شناخته می‌شود […] متن کتیبه‌ بیستون سند بی‌خدشه‌ مستقیم و مطمئنی است که می‌گوید پس‌ از سلطه داریوش بر ‌ایران، ساکنان این سرزمین، با همان امکانات اندک نظامی خود، حتی دمی او را آسوده نگذارده‌اند و در یک اقدام هماهنگ "دفاعی" ناگزیرش کرده‌اند که بی وقفه با شورش‌های سراسری و مکرر ساکنان کهن منطقه مقابله کند […] سراسر بیانیه‌ی ‌‌بیستون به وضوح معلوم می‌کند که داریوش، علی رغم توسل به حیوانی‌ترین خشونت‌ها، باز هم در آرام و مطیع کردن مردم ایران موفق نبوده است […] پاسخ خشن و حیوانی داریوش به این مقاومت‌های مداوم، که در آن کتیبه به صورت بریدن گوش و دماغ، کندن چشم و بر دار کردن سرداران و سران اقوام توصیف می‌شود، به خوبی معلوم می‌کند که رذالت داریوش در ساخت فضای وحشت و عقوبت، جز به نفرت و ایستادگی عمومی ایرانیان نیافزوده است […] تورات و دیگر اسناد تاریخی مورد تایید یهودیان، گواهی می‌دهد که سه قرن پیش از تسلط داریوش، و از پس حمله‌ی آشوریان به اورشلیم و نیز در پی تخریب اورشلیم به وسیله‌ی بخت النصر، پنجاه سال پیش از ظهور داریوش، دسته‌های بزرگی از یهودیان به ایران رانده و تبعید شده ‌اند. آن‌ها در این دوران دراز، مطابق خلق و خو و شیوه و سرشت و منش همیشگی خود، پیوسته مشغول شناسایی ویژگی‌ها، نقاط قوت و ضعف و نیز شخصیت‌های کارآمد و کارساز، توانگران، قهرمانان، دلاوران، مدیران، سازمان دهندگان و به طور کلی اشخاص و خانواده‌هایی بوده‌اند که چهارچوب و اسکلت و زیربنای استقرار و دوام و بقای اقوام بر دوش آنان قرار داشته است. چنان که معلوم است یهودیان با شناسایی پیشین این مهره‌های اصلی استقامت و استقرار بومی، پس از دریافت مجوز تجاوز و نسل کشی از سوی داریوش، با برچیدن و حذف اصلی‌ترین مهره‌های حیات هر قوم و تخریب زیربنای تمدن آن‌ها، موجب نابودی و پراکندگی اقوام متعددی در سرزمین ایران شده‌اند، چندان که پس از ماجرای "پوریم"، از ده‌ها ملت نام‌دار و صاحب اقتدار و تولیدگر ایرانی، جز کلنی‌های کوچک گریخته به بلندی‌ها و جنگل‌ها و اعماق صحاری، و جز صدها و هزاران تل و ویرانه‌ی ناشکافته‌ای که هر یک شاهدی بر سقوط ناگهانی تمدن ایران کهن در زمانی واحد است، نام و اثری به جای مانده نمی بینیم و آثار آن تمدن و تولید و هنر و اندیشمندی دیرین ایرانیان، تا ظهور اسلام، نامعین و مفقود است.
اینک و فقط از فحوا و بر اساس متن سه سنگ نگاره‌ی به جای مانده از داریوش، بر بدنه‌ی دیوار جنوبی صفه‌ی تخت جمشید (DPe)، بر کتیبه‌ای در شوش (DSe)، و بر گورنبشته‌ی او در نقش رستم (DNa)، برمی‌آید که به زمان تسلط داریوش بر ایران و بین‌النهرین، پس از کودتای مشهور او علیه فرزندان ضد یهود کورش، با نام‌های کمبوجیه و بردیا، لااقل و به اعتراف و برابر فهرست ارائه شده از شخص و زبان داریوش، اقوام و بومیانی با اسامی زیر در شرق میانه حضور داشته‌اند: اوژه، بابیروش، اثوره، اربایه، مودرایه، سپرده، مدی‌ها، کت پتوکه، پارثوا، زرنکه، هرایوا، واررنی، سوگود، گندار، ثته گوش، هروواتیش، مکه، اوس کی هیا، اوتا، دهیاو، اسه گرته، ادویندوش، کوشیا، کرکا، مچیا، پوتایا، داریتی، اکئومچیا، رخج، مریه، باختریش و سکه‌ها!
اسامی این سی و دو ملت موجود در سنگ نبشته‌های داریوش، بزرگ‌ترین دلیل حضور آن‌ها در تاریخ و در شرق میانه است. […] اما از پس داریوش و درست‌تر این که از پس ماجرای پوریم، تاریخ دیگر اثر و یادی از این اقوام ارائه نمی‌دهد، اسامی این بومیان کهن ایران در هیچ صحنه و سندی تکرار نمی‌شود، تمامی آن‌ها را از عرصه‌ی تاریخ حذف شده می‌بینیم و به هیچ صورتی ذکری از این مردم و قوم و سرزمین‌شان، بر زبانی نمی‌گذرد! […] سرنوشتی که یهودیان با کمک بازوی نظامی و خشونتگر هخامنشیان دست پرورده‌ی خویش، برای ایرانیان رقم زده‌اند، از سرنوشتی که مردم بین النهرین بدان دچار شدند، بسی انتقام جویانه‌تر و خون بارتر بوده است […] اینک می‌توان با اسناد و استنادهای بسیار، مدعی شد که یهودیان در هجوم کینه توزانه‌ی خود به بومیان آرامش و استقلال طلب ایران، که با تسلط وحشیان هخامنشی و راهبران یهودی آن‌ها مخالف بوده‌اند، در ماجرای "پوریم" و با اجازه داریوش، در یک اقدام خبیثانه و کثیف نظامی از پیش طراحی شده، و در غافل گیری کامل، اقوام مسالمت جوی بسیاری را از مسیر تاریخ ایران و شرق میانه روبیده‌اند.

در پاسخ به این ادعاها، که جعل و نیرنگ مطلق، دروغی وقیح، و زاده‌ی ذهنی بیمار و خیال‌پرداز است، می‌توان گزیده‌وار گفت:
1. نبردهای داریوش، که از آن‌ها تنها در سنگ‌نبشته‌ی بیستون یاد شده است، اقداماتی تهاجمی و تُرک‌تازانه برای کشتار مردم غیرنظامی شهرها و روستاهای امپراتوری نبودند تا آن‌ها را بتوان - به شیوه‌ی پورپیرار - طرح‌های از پیش اندیشیده شده و توطئه آمیز یهودیان برای جمعیت‌زدایی آسیای غربی (امپراتوری هخامنشی) دانست. بل که این نبردها صرفاً پدافندهایی برای مقابله با شورش‌های پراکنده و جدایی‌خواهانه‌ای بود که علیه دولت مرکزی رخ داده بود. بدیهی است که هیچ حکومتی در هیچ زمان و مکانی، هیچ شورشی را برضد حاکمیت خود بر نمی‌تابد و حکومت داریوش نیز از این قاعده مستثنا نبوده است. افزون بر این، در هیچ کجای سنگ‌نبشته‌ی بیستون از سرکوبی و کشتار مردم عادی شهرها و روستاها و غیرنظامیان سخنی نرفته بل که به صراحت، از نبرد نیروهای پادشاهی با جنگ‌جویان شورشی یاد شده است؛ مانند: "سپاه نیدینتو- بل را به سختی شکست دادم" (DB I.89)؛ "سپاهم، لشکر شورشی (فرورتیش) را به سختی شکست داد" (DB II.25-26)؛ "سپاه‌ام لشکر شورشی (چیسن تخمه) را شکست داد" (DB II.87) و …
2. ناآرامی‌هایی که داریوش نخستین سال پادشاهی خود را صرف فرونشاندن آن‌ها نمود (.Cuyler Young, pp. 58ff)، از اواخر دوران پادشاهی کمبوجیه رخ نموده (DB I.33-34) و حتا شورش فراده (Frada)، نیدینتو- بل (Nidintu-Bel)، و آسینه (Acina)، در زمان پادشاهی بردیا آغاز گردیده بود (Vogelsang, pp. 199-202). بنابراین انگیزه و خاستگاه بسیاری از این شورش‌ها ارتباطی با داریوش یکم و چند و چون پادشاهی وی نداشته است.
3. شورش‌های یاد شده در سنگ‌نبشته‌ی بیستون، غالباً حرکت‌هایی محدود، خُرد و غیرفراگیر بودند. از بیست و سه ایالت امپراتوری پارس در زمان آغاز پادشاهی داریوش (DB I.14-17)، تنها 9 ایالت دچار شورش گردیده بود (DB IV.31-34). این شورش‌ها گاه حتا بی‌بهره از هر نوع پشتیبانی و پشتوانه‌ی مردمی بودند؛ چنان که ایلامیان خود، "آسینه" و "مرتیه"، رهبران شورش در ایلام را بازداشت و تحویل داریوش نمودند (DB I.81-83; II.12-13). این شورش‌ها آن چنان بی‌اهمیت و ناچیز بودند که در هیچ یک از منابع تاریخی انیرانی (یونانی، لاتینی و…) روایت و گزارشی در این باره نقل نشده است. هردوت تنها از شورش بابلی‌ها سخن می‌گوید (3/159-150). می‌توان گمان برد که داریوش در شرح شورش‌ها، تا اندازه‌ای مبالغه کرده است.
4. اگر چنان که پورپیرار مدعی است، داریوش بنا به طرح و توطئه‌ی رهبران یهودی، که با وجود شهرت و نفوذ و قدرت و پرشماری خود، بر هیچ سنگ و گِل و فلز و کاغذی نامی و یادی از آنان نرفته است!!، امپراتوری خود را از جمعیت بومی آن زدوده و به نسل کشی سراسری روی آورده است، پس باید نتیجه گرفت که او در حقیقت نه "پادشاه کشورهای دارای همه‌ی نژادها" (DNa 11-12)، بل که فرمان‌روای دشت‌ها و بیایان‌های نامسکون عاری از جمعیت بوده و نیازهای مالی و انسانی خود را نه از مردم امپراتوری خویش، بل که از ساکنان کرات دیگر تأمین می‌کرده است! آیا چنین استنتاجی ممکن است؟
5. این دروغی سخت وقیح  است که پس از داریوش یکم در هیچ متن و سندی نام و یادی از اقوام بومی ایران نرفته است. نه تنها داریوش یکم در سنگ‌نبشته‌هایی متعدد، که مربوط به برهه‌های مختلف پادشاهی اوست، از اقوام امپراتوری خود به عنوان فرمان‌برداران و خراج‌گزاران زینده و باشنده‌ی خویش نام برده (DB I.14-17؛ DPe 10-18؛ DSe 21-30؛ DSm 6ff.؛ DNa 22-30؛ .Kent, pp. 302ff)، و از این رو معلوم نیست که وی در چه زمانی این اقوام گوناگون و پرشمار را محو و نابود کرده که حتا در واپسین نبشته‌ی خویش (نقش رستم) نیز بدانان اشاره نموده است، بل که جانشینان وی نیز در سنگ‌نبشته‌های محدود بازمانده از خود، از این اقوام نام برده، بل که به مردمانی که اخیراً به تبعیت امپراتوری هخامنشی نیز درآمده‌ بودند، اشاره کرده‌اند (XPh 16-28؛ A3P).
هردوت نیز در تاریخ خود (3/97-90؛ Cuyler Young, p. 88, table I) از حدود 69 قوم مختلف که فرمان‌بردار و خراج‌گزار داریوش یکم بودند نام می‌برد (یونیایی‌ها، مگنزیایی‌های آسیا، ائولیایی‌ها، کاری‌ها، لیکی‌ها، میلیایی‌ها، پامفیلیایی‌ها، میسیایی‌ها، لیدی‌ها، لاسونی‌ها، کابالی‌ها، وگنی‌ها، هلسپونتی‌ها، فیریگی‌ها، تراکی‌های آسیایی، پافلاگونی‌ها، ماریاندینی‌ها، سوری‌ها، کلیکی‌ها، فنیقی‌ها، فلستینی‌های سوریه، قبرسی‌ها، مصری‌های، لیبیایی‌ها، سیرِنه‌ها، برکه‌ای‌ها، ستگیدی‌ها، گندری‌ها، دادیک‌ها، اپاریات‌ها، کیسی‌ها، بابلی‌ها، آشوری‌ها، مادها، پاریکان‌ها، اُرثوکوریبانت‌ها، کاسپی‌ها، پوسیک‌ها، پانتیماثی‌ها، داریت‌ها، باکتری‌ها، اگلی‌ها، پکتیک‌ها، ارمنی‌ها، اوکسی‌ها، سگرتی‌ها، زرنگی‌ها، ثامانایی‌ها، اوتی‌ها، موکی‌ها، جزیره‌نشینان دریای عمان، سکاها، پارث‌ها، خوارزمی‌ها، سغدی‌ها، آری‌ها، پاریکانی‌ها، اتیوپیایی‌های آسیا، متینی‌ها، ساسپیرها، آلارودی‌ها، موسخی‌ها، تیبارِنی‌ها، مکرونی‌ها، موسینویی‌ها، مری‌ها، هندی‌ها، کلخی‌ها، عرب‌ها)، و در جایی دیگر (7/95-61) از حدود 60 قوم مختلف که در سپاه خشایارشا، در زمان لشکرکشی وی به یونان حضور داشتند یاد می‌کند (پارس‌ها، مادها، کیسی‌ها، آشوری‌ها، باکتری‌ها، سکاها، هندی‌ها، آری‌ها، پارث‌ها، خوارزمی‌ها، سغدی‌ها، دادیک‌ها، کاسپی‌ها، زرنگی‌ها، پکتی‌ها، اوتی‌ها، موکی‌ها، پاریکان‌ها، عرب‌ها، اتیوپی‌های افریقایی، اتیوپی‌های شرقی، لیبیایی‌ها، پافلاگونی‌ها، لیگی‌ها، ماتینی‌ها، مارایاندینی‌ها، کاپادوکیایی‌ها، فریگی‌ها، ارمنی‌ها، لیدی‌ها، میسی‌ها، تراکی‌های آسیایی، کابالی‌ها، کیلیکی‌ها، میلی‌ها، موسخی‌ها، تیبارنی‌ها، مکرونی‌ها، موسینوئکی‌ها، مَری‌ها، کولخی‌ها، آلارودی‌ها، ساسپیرها، جزیره‌نشینان دریای عمان، سگرتی‌ها، لیبی‌ها، کاسپیرها، پاریکان‌ها، عرب‌ها، فنیقی‌ها، سوری‌های فلستین، مصری‌ها، قبرسی‌ها، پامفیلی‌ها، لیکی‌ها، دوری‌ها، یونیایی‌ها، ائولی‌ها، هلسپونتی‌ها). دیگر مورخ یونانی، "کورتیوس روفوس" در کتاب خود (Historiarum Alexandri III.2) از حدود 11 قوم که در لشکر داریوش سوم در نبرد ایسوس شرکت داشتند نام می‌برد (پارس‌ها، مادها، بارکان‌ها، ارمنی‌ها، هیرکانی‌ها، تپوری‌ها، دربیک‌ها، کاسپی‌ها، باکتری‌ها، سغدی‌ها، هندی‌ها). این اسناد معتبر، روشن و در دسترس، به آشکارا نشان می‌دهند که اقوام بومی ایران، در طول 230 سال پادشاهی هخامنشیان، پیوسته، فعال و پویا و کوشا و همواره در خدمت دولت مرکزی بوده‌اند.
6. آثار برجسته و معتبری چون جغرافیای "بطلمیوس" و "استرابو"، حاوی گفتارها و گزارش‌های بی‌شماری درباره‌ی اقوام بومی ایران و آسیای غربی است که هم‌چنان و بی‌وقفه، حیات اجتماعی و اقتصادی آنان، از عصر هخامنشیان تا دوران این نویسندگان یونانی (سده‌ی یکم و دوم میلادی)، ادامه داشته و پا بر جا بوده است.
7. ادعای ضد یهود بودن کمبوجیه و بردیا، و یهودی‌گرا بودن داریوش یکم، دروغ و نیرنگی مطلق است و در هیچ متن و سند ایرانی یا انیرانی گزارشی درباره‌ی مواضع و اقدامات ضد یهودی کمبوجیه و بردیا، یا یهودی‌گرایانه‌ی داریوش یافته نمی‌شود.
حقیقت آن است که در هیچ کجای متن بزرگ تورات نامی از کمبوجیه و بردیا نرفته است و اگر این شاهان مواضعی ضدیهود داشتند، نویسندگان تورات در یادکرد، بل که بزرگ‌نمایی آن، ذره‌ای و لحظه‌ای درنگ و تردید نمی‌کردند. جز این، سندی اصیل و باستانی در دست است که نشان می‌دهد کمبوجیه رفتار و برخوردی مداراجویانه با یهودیان داشته است: در نامه‌ای  متعلق به مهاجرنشینان یهودی ساکن الفانتین مصر در سده پنجم پ.م.، که پاپیروسی نوشته شده به زبان آرامی است، تصریح گردیده است که در هنگام ورود کمبوجیه به مصر، در حالی که معابد متعلق به خدایان مصری ویران شده بود، هیچ گونه آسیبی به معبد یهودیان الفانتین وارد نگردید:
http://www.fact-index.com/e/el/elephantine_papyri.html
روایت "یوزفوس فلاویوس" نیز در کتاب Antiquities of the Jews (کتاب 11، فصل 2، بند1 به بعد) نمودار رفتار ضد یهود کمبوجیه نیست. در آن جا گفته می شود که  فرمان‌داران سوریه و فنیقیه و آملنون و موآب و سامره طی نامه‌ای به کمبوجیه اعلام میکنند که یهودیان منتقل شده از بابل در حال بازسازی بارو و حصار شهر اورشلیم میباشند که با توجه به سوابق آنان، میتواند نشانه و مقدمه‌ی بروز شورش و فتنه از سوی ایشان باشد. بر این اساس، کمبوجیه فرمان توقف بازسازی اورشلیم را صادر میکند. در این روایت گفته نمیشود که کمبوجیه به یهودیان آزار و آسیبی رسانده یا به کشتار آنان پرداخته، بل که سخن از آن است که وی بر پایه‌ی گزارش‌هایِ حاکی از امکان بروز شورش در اورشلیم، برای مقابله با وقوع هر نوع آشوب و فتنه‌ای، دستور به "توقف" بازسازی شهر (یعنی امکانات تدافعی آن) داده است. در ادامه‌ی این روایت گفته میشود که پس از کمبوجیه، یهودیان از داریوش (یکم) درخواست کردند که به آنان اجازه‌ی بازسازی معبد اورشلیم را بدهد. اما داریوش با این موضوع موافق نبود تا آن که فرمان کورش در باره‌ی بازسازی اورشلیم در بایگانی سلطنتی یافته شد و داریوش بر اساس آن با خواسته‌ی یهودیان موافقت نمود (ک11، ف4، ب6). از این نکته نیز بر میآید که داریوش پی رو و تسلیم خواسته‌های یهود نبوده و هیچ ارتباط و همدلی خاصی با آنان نداشته است. جالب آن که در تورات (کتاب های عزرا و حجی) توقف بازسازی اورشلیم به اردشیر (یکم) و ادامه‌ی بازسازی آن به داریوش (دوم) نسبت داده شده است. بدیهی است که سندی معتبرتر از خود تورات در مورد "تاریخ یهود" وجود ندارد.
8. داستان کشته شدن چندین هزار فرد ضدیهودی به دست یهودیان، و افسانه‌ی "پوریم"، آن گونه که در کتاب "استر" بازگو شده (Esther IX.6, 15-16)، افسانه‌ای است که در هیچ متن و سند ایرانی و انیرانی تأیید و گواهی نمی‌شود و بدیهی است اگر چنین کشتار عظیمی روی می‌داد، دست کم می‌بایست در یک سند تاریخی شرح و روایتی از آن یافته می‌شد. افزون بر این، در اسناد ایرانی (به ویژه الواح ایلامی تخت جمشید) و منابع انیرانی (مانند هردوت، پلوتارک، کتزیاس، و…) حتا نام‌هایی چون "هامان" و "مردخای" به عنوان درباریان بلندپایه‌ی هخامنشی، یا "وشتی" و "استر" به عنوان شهبانوان هخامنشی، و دیگر شخصیت‌هایی که در داستان "استر" معرفی می‌گردند، نیز یافته نمی‌شوند. آشکار است که تهی دستی کامل پورپیرار در این زمینه، وی را به سوء استفاده‌ای این چنینی از داستان تخیلی "استر" واداشته است. اینک مستدلاً نشان داده شده است که داستان استر و مردخای، به ویژه بر اساس بن‌مایه‌های دینی و اسطوره‌ای بابلی (استر = ایشتر، مردخای = مردوک) و در عصر سلوکیان/ اشکانیان نوشته شده و ارتباطی با رویدادهای تاریخی عصر هخامنشی ندارد (ادی، ص183-177، 307). از سوی دیگر، در این داستان، برخلاف ادعای دروغین پورپیرار، هیچ نامی از داریوش نرفته بل که از پادشاهی به نام "احشوروش" (Ahashwerosh) یاد گردیده که ظاهراً ترانوشت عبری نام "خشایارشا" است. با وجود این، متن یونانی کتاب استر، پادشاه مذکور را "اردشیر" (Artaxerxes) می‌خواند (McCullough, p. 634). احشوروش در کتاب دانیال (9/1)، «مادی» و پدر داریوش توصیف گردیده است. "ابن عبری" مورخ مسیحیِ ایرانی (سده‌ی هفتم ق) روایت جالب توجهی را در این باره ارائه می‌کند و می‌نویسد (ص67): «گویند در زمان او (خشایارشا) داستان استر پاک‌دامن و مردخای نیکوکار که از مردم یهودا بودند اتفاق افتاد و این قولی نااستوار است و گرنه کتاب "عزرا"، که همه‌ی وقایع یهود را در زمان این پادشاه آورده، آن را ناگفته نمی‌گذاشت و درست آن است که این واقعه در زمان اردشیر مدبر رخ داده باشد». "یوزفوس فلاویوس"، مورخ یهودی سده‌ی یکم میلادی نیز، داستان استر و مردخای را در عصر اردشیر قرار می‌دهد و بازگو می‌کند (Antiquities of the Jews XI.6.1-13).
با پیش‌رفت و توسعه‌ی یاوه‌پردازی‌های بی‌شرمانه و بی‌خردانه‌ی پورپیرار - که سراسر تاریخ  فرهنگ درخشان و اصیل ایرانی را آماج توهین و تخریب خود قرار داده است - پریشانی و عصبیت نیز در نوشتارهای او رو به افزایش نهاده، و به ویژه تناقض‌گویی‌های مکرر و پیاپی، که نمودار نارسایی فکری و نظری اوست، ‌بی نیاز به افشاگری منتقدان، موجبات رسوایی و انحطاط کامل او را فراهم ساخته است.

کتاب‌نامه:
Cuyler Young, Jr., T., "The consolidation of empire and its limits of grows under Darius and Xerxes," in Cambridge Ancient History, vol. IV, 1988
Kent, R. G., "Old Persian Texts IV," in Journal of Near Eastern Studies, Vol. 2, No. 4, 1943
McCullough, W. S., "Ahasureus," in Encyclopaedia Iranica, vol. I, 1985
Vogelsang, W., "Medes, Scythians and Persians: The rise of Darius in a north-south perspective," in Iranica Antiqua 33, 1998
ابن عبری: «مختصر تاریخ الدول»، ترجمه‌ی عبدالمحمد آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1377
ادی، سموییل: «آیین شهریاری در شرق»، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، انتشارات علمی و فرهنگی، 1381

زرتشت و پان‌عربیسم

یکی از سرسپردگان یا دستیاران ناصر پورپیرار، که از نام مستعاری که برگزیده (ع. گلسرخی) و شیوه و لحنی که در پیش گرفته، مرام و مسلک کمونیستی - توده‌ای خود را برملا ساخته است، در جهت مجیزگویی پیشوای‌اش، پورپیرار، به انکار وجود شخصیت و دین زرتشت پرداخته و آن را حاصل جعل محافل یهودی- شعوبی دانسته است!! این فرد توده‌ای، در دست‌رس نبودن متن‌های اوستایی- زرتشتی را از عصر ساسانی، دلیل جعلی بودن دین زرتشت می‌انگارد، اما وی غافل از این حقیقت عیان است که تا پیش از اسلام، در ایران هرگز سنت و ضرورت نگارش متون دینی وجود نداشته است تا در نتیجه‌ی آن زرتشتیان بخواهند به کتابت فراگیر متون دینی خود بپردازند. اما پس از اسلام، زرتشتیان، در تلاش برای ایستادگی و استواری در برابر اسلام، دین نوآمده‌ی حاکم، به کتابت فراگیر متون دینی خود روی آوردند، و بدین گونه، اینک، متونی زرتشتی بسیاری در دست‌رس است که هر چند پس از اسلام به رشته‌ی تحریر درآمده‌اند، اما بازگو کننده و ناقل سنت‌ها و آموزه‌های دیرین و دیرپای زرتشتی هستند. بر این اساس و بدین قیاس، آیا باید قرآن را که چند صد سال پس از پیامبر به کتابت درآمده (به گفته‌ی پورپیرار: «خط قابل نگارش عرب در آخر قرن سوم تدوین شده است»!) دروغین، و محمد را شخصیتی جعلی پنداشت؟!
جدای از این که فن نگارش سنتی انحصاری و غیر عمومی در ایران بوده، همان کتاب‌های محدود به نگارش در آمده در عصر ساسانی نیز به سبب ویرانی‌ها و آسیب‌های که بر این کشور وارد شده، "به تدریج" از میان رفته است؛ چنان که مورخ بزرگ عرب‌تبار سده‌ی چهارم هجری، ابوالحسن مسعودی، به این حقیقت تصریح دارد: «به مرور زمان و از حوادث پیاپی، اخبار ایشان (ایرانیان) از یاد برفته و فضایل‌شان فراموش شده و آثارشان متروک مانده و فقط اندکی از آن نقل می‌شد» (التنبیه و الاشراف، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، 1381، ص 98).
درست است که به سبب محدودیت و غیرفراگیری سنت نگارش در ایران، از دوران پادشاهی هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان فعلاً متن دست اولی در دست‌رس نیست که در آن نام زرتشت آمده باشد (به جز متون مانوی؛ چنان که مانی در کتاب "شاپورگان" خود از زرتشت به عنوان پیامبر راستین پیش از خود که در ایران مبعوث شده بود، یاد می‌کند: آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه‌ی اکبر داناسرشت، انتشارات امیرکبیر، 1377، ص 308)، اما از عصر هخامنشی تا دوران پس از اسلام، انبوهی از نویسندگان یونانی و لاتینی و سریانی و ارمنی و… از زرتشت و دین او به تفصیل سخن گفته‌اند. برای نمونه، «پلوتارک»، مورخ یونانی سده‌ی نخست میلادی، می‌نویسد: «بیشنیه‌ی مردم و خردمندترین آنان این دیدگاه را دارند: آنان به وجود دو خدا باور دارند که به سان رقیب‌ یک‌دیگرند، یکی آفریننده‌ی نیکی و دیگری موجد بدی. گروهی دیگر، آن را که بهتر است خدا، و رقیب‌اش را شیطان می‌خوانند؛ چنان که، برای نمونه، زرتشت مغ، که نوشته‌اند پنج هزار سال پیش از نبرد تروا می‌زیسته، یکی را اورمزد (Horomazes) و دیگری را اهریمن (Areimanius) می‌خواند، و نیز او نشان داد که از میان همه‌ی چیزهای دریافتنی برای حواس، اورمزد را می‌توان بیش از همه به روشنایی مانند کرد، و اهریمن را، برعکس، به تاریکی و نادانی، و در میانه‌ی این دو، میترا (Mithres) وجود دارد. هم‌چنین زرتشت آموخته است که مردم باید به اورمزد فدیه‌های نذری و پیش‌کشی‌هایی برای شکرگزاری تقدیم کنند» (Isis and Osiris, 46). حال، پورپیرار و نوچگان مجیزگوی او با اتکا به چه دلیل و مدرکی چنین اسناد پرشمار و موثق و قابل فهمی را جعلی می‌خوانند؟ آیا تاکنون مدرکی علمی (اعم از نسخه شناسی، سبک شناسی و…) از جانب پورپیرار و عقبه‌ی او برای رد اصالت و اعتبار این متون عرضه شده است؟ تاکنون جز تکرار طوطی‌وار «یهودی‌ساخته» بودن این متون، چیز دیگری را از زبان پورپیرارها نشنیده‌ایم.
این سرسپرده‌ی توده‌ای پورپیرار، در جایی دیگر، مدعی می‌شود که در هیچ سند ایرانی و بومی‌ای، سخنی از زرتشت و دین او نرفته است. برخلاف این ادعای ناآگاهانه و جاهلانه، سوای متون ایرانی مانوی، کمابیش همه‌ی آثار تاریخی و حتا دین‌شناختی (ملل و نحل) عصر اسلامی ایران (یعقوبی، طبری، بیرونی، مسعودی، حمزه، دینوری، ابن قتیبه، مقدسی، ثعالبی، ابن‌اثیر، شهرستانی، مسکویه، مرتضا رازی، و…)، از زرتشت و دین او سخن گفته‌اند؛ حال آن که این متون آگاهی خود را درباره‌ی دین زرتشت از منابع انیرانی (یونانی و جز آن) به دست نیاورده‌اند و پیداست که آن‌ها در این باره، به زرتشتیان یا منابع زرتشتی موجود دست‌رسی داشته‌اند. چنان که ابوالحسن مسعودی، مورخ عرب‌تبار سده‌ی چهارم هجری، می‌نویسد: «به سال سی‌ام پادشاهی وی (ویشتاسپ) زرادشت پسر پورشسب پسر اسپیمان دین مجوسی را به وی عرضه داشت که آن را پذیرفت و مردم ممالک خود را به پذیرفتن آن وادار کرد … زرادشت کتاب معروف ابستا را آورد … ابستا بیست و یک سوره داشت که هر سوره دویست ورق بود و شمار حروف و صداهای آن شصت حرف و صدا بود … این خط را زرادشت پدید آورده بود و مجوسان آن را دین‌دبیره یعنی نوشته‌ی دین نامند … بعضی از سوره‌ها به فارسی کنونی نقل شده که به دست دارند و در نمازهای خویش می‌خوانند … زرادشت برای ابستا شرحی نوشت و آن را زند نامید که به عقیده‌ی ایرانیان کلام خداست که به زرادشت نازل شده است» (التنبیه و الاشراف، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، 1381، ص87-85؛ بسنجید با: همو، مروج الذهب، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370، ص 24-223).
چنان که دیده‌ایم، پورپیرار و اتباع وی، به راحتی از این اسناد گویا و شفاف و معتبر چشم می‌پوشند و هر جا که امکان چشم پوشی نباشد، آن آثار را طبق معمول، حاصل جعل محافل یهودی- شعوبی‌ای می‌انگارند که تنها در تاریک‌خانه‌ی ذهن پوسیده‌ی آنان موجودیت دارند.
ع. گلسرخی، ادعای مضحک‌تر و بی‌خردانه‌تری را نیز به میان می‌آورد و می‌گوید که چون شمار پی‌روان دین زرتشت اندک است، پس زرتشتی‌گری، دینی جعلی و ساختگی است!! همین سخن پوچ و نامربوط گلسرخی، بی‌نیاز به هر بحث و پاسخی، به خوبی سطح و تراز علمی و عقلی گوینده‌ی آن را برملا می‌سازد و نشان می‌دهد که پورپیرار و سرسپردگان قوم‌پرست وی، تا چه حد از ذهن و اندیشه‌ای واپس مانده و کودکانه و رشد نیافته برخوردارند.
گلسرخی در ادامه می‌نویسد که «از نظر تفکر مذهبی و احکام دینی، دین زرتشت بی‌تردید بی در و پیکرترین آیین جهان است […] خود زرتشتی ها نیز […] نه اوستا می توانند بخوانند، نه ادعیه معلوم و عمومی دارند، نه مثل سایر ادیان سنت دینی مشخص دارند، نه احکام روزانه و ماهانه مشخص (مانند نماز خواندن، کلیسا رفتن و ... ) دارند و نه بسیاری از ویژگی های طبیعی ادیان دیگر».
بیان چنین ادعایی، در حالی که می‌دانیم دین زرتشت دارای مناسک و آدابی مفصل و دقیق و مؤکد است (نگاه کنید به کتاب وندیداد)، آشکار می‌سازد که مدعی اساساً هیچ آگاهی و دانشی از آن چه که در خیال خود به نقد و رد آن کوشیده (دین زرتشت) ندارد و آن چه به نگارش درآورده، تنها تکرار طوطی‌وار و کورکورانه‌ی یاوه‌های بی‌پایه‌ی پیشوا‌ی پان‌عرب- کمونیست اوست، که همو نیز، جز داستان‌پردازی و خیال‌بافی، چیز دیگر را به خورد سرسپردگان‌اش نمی‌دهد.
این نکته کاملاً بدیهی است که پان‌عربیست‌هایی چون پورپیرار و نوچگان‌اش، وجود پیامبری وحیانی و متفکری بزرگ و جهانی چون زرتشت را در میان ایرانیان بر نتابند و تحمل نکنند و این گونه، به رد و انکار وی بکوشند. و جالب آن که پان‌ترک‌ها، از آن رو که نتوانسته‌اند از شخصیت بزرگ و اندیشه‌های درخشان زرتشت چشم طمع بپوشند، در پی ترک‌تبار نمودن زرتشت برآمده‌اند!!